صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

هر چه از استاد رسد نیکوست...

سه شنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۱، ۰۴:۴۲ ب.ظ

نمرات سه تا از امتحانات خیلی زود اومد. اولی ۱۹/۵ و دوتای بعدی ۲۰. چند روزی خیلی خوشحال بودم... خیلی.
خیلی وقت بود که منتظر نمره یکی از استادام بودم. همون که دوست نداشتنی بود به دلایل مختلف. وقتی اومد خیلی ناراحت شدم: ۱۷. حتی در کارنامه ترم اولم هم چنین نمره‌ای نداشتم. به خود استاد که در واتساپ پیام دادم جوابم رو نداد. رفتارهاش واقعا غیرقابل تحمله. اعتراض زدم.
اما فرداش بود که نمره درسِ استادِ جان اومد...
اون روز داشتم زینب رو می‌خوابوندم که چون لباس چین‌چینی براش نیاورده بودم خونه مامانم، یک ساعت گریه کرد و اعصابمون رو خرد کرد و سر درد گرفتم. گوشیم که زنگ زد، فاطمه‌زهرا رفت و جواب داد. من همچنان داشتم استراحت می‌کردم. نگو استاد بوده...
استاد ازش اسم و سن‌ش رو پرسیده بود و پرسیده بود قرآن بلدی؟ سوره قل هوالله رو بخون و آخرش پرسیده بود که مامانت کجاست و دخترم هم گفته بود خوابه. استادِ جان به فاطمه‌زهرا گفته بودند که من دستم به تو نمی‌رسه اما به مامانت میگم که برات یه جایزه بخره که قرآن بلدی.
فاطمه‌زهرا بعدا چقدر با ذوق این رو تعریف می‌کرد. البته بار اول که ازش پرسیدم بیشتر ذوق همون خوندن قرآن، تو ذهنش حک شده بود. اصلا یادش نبود که استاد از جانب من قول جایزه بهش داده.
بعد که اومد پیشم و ازش پرسیدم کلی خندیدم. صدای استاد رو از قبل میشناخت به خاطر پخش صدای استاد در زمانِ کلاس‌های آنلاین. اما صدای استادِ جان پشت تلفن خیلی بهتر بود...
با استاد که تماس گرفتم و قطع کردند، این بار بهشون گفتم استاد خواهشا قطع نکنید...
این بار استادِ جان کلی اظهار لطف کردند و گفتند معلومه دخترات رو خوب داری تربیت می‌کنی و قرآنی هستند و بزرگتر از سنش بود فاطمه‌زهرا و ...
خلاصه کلی خجالتم دادند و قند توی دلم آب شد.
بعد گفتند که جزوه درسی‌ت رو بفرست و من گفتم ریز نوشتم و ... ایشون گفتند اتفاقا برگه‌ت که خوش خط نوشته بودی و ... خلاصه قرار شد همونطوری اسکن کنم و بفرستم چون استاد گفتند باید وقتم رو بذارم برای پایان‌نامه.
بعد هم من یه ذره گفتم بنا دارم فلان کتاب ها رو بخونم و ایشون شروع کردند در مورد روش نوشتن پایان‌نامه توضیح دادند و چند توصیه خیلی مهم کردند و در چند جمله وارد بحث محتوایی فصل دوم هم شدند و ...
یه جا استاد اشاره کردند که اگر من یک استاد سکولار بودم همیاری‌م اینطوری نبود و ... (احتمالا دلیلی داشت که این رو گفتند. حدس می‌زنم خواستند اهمیت وقتی که برام میذارند رو یادآوری کنند)
یه جای دیگه هم اشاره به جلسه تصویب عنوان کردند و گفتند که با مقاومت در برابر نظرات اساتیدی که میگفتند کار مقایسه‌ای انجام بشه، چقدر کار من رو راحت کردند.
بعد که بحث پایان‌نامه تموم شد، بحث ثبت نمره شد و من پرسیدم نمیشه نمره‌م رو بگید استاد؟ استادِ جان هم گفتند نه اصلا. خودت برو ببین. ضمنا به استاد نمراتم رو گفتم و گفتم که باورم نمیشه از درس فلان استاد ۱۷ گرفته باشم و استاد هم گفتند خب محترمانه اعتراض کن و منم گفتم که دقیقا همین کار رو کردم.
با این وجود استادِ جان همون روزی که امتحان دادیم و برگه‌ها رو گرفتند گفتند که اگر اعتراض بزنید نمره واقعی‌تون رو می‌زنم و بعد دیگه خودتون می‌دونید! با این جملات که البته انگار مخاطبش بیشتر همکلاسیم بود؛ نشون دادند که اصلا اهل جواب دادن به اعتراض نیستند.
تاکید هم کردند که سوالات امتحان رو به کسی ندم. البته من گفتم: ای وااای استاد! به خانم سین دادم و ایشون گفتند خانم سین عیبی نداره. و بعد گفتم برای همسرم هم خوندم و باز هم :)
حالا بشنوید از من که بعد از خداحافظی رفتم تو سامانه...
و دیدم استاد بهم نمره‌ی بی‌‌نظیرِ شانزده رو داده. از تعجب خندیدم ولی از استادِ جان هیچ چیز بعید نبود. استادِ جان، استادِ غافلگیری هستند. مونده بودم چیکار کنم! این همه استاد بهم تاکید کردند که نمرات بالا بگیرم بعد خودشون کمترین نمره رو بهم داده بودند.
یادِ جلسه امتحان افتادم. من انگار استرس کمتری نسبت به همکلاسیم داشتم. استاد مدام لبخند می‌زدند. غرق نوشتن بودیم که قرآن روی میز رو برداشتند. بوسیدند و باز کردند. یک صفحه خواندند و بعد دوباره بستند و بوسیدند. بعد از امتحان چقدر وقت گذاشتند جواب تک تک سوالات رو بهمون توضیح دادند. بعد ازشون خواستم سوالات رو بهم بدن. اول ندادند. بعد دوباره دادند :) بعد از تموم شدن صحبت‌هاشون هم سریع خداحافظی کردند و رفتند!
استادِ جان درسی به ما دادند که هیچ دانشگاهی در کشور تدریس نمیشه. درسِ ایشون قیمت نداشت. میدونستم اگر بهشون بگم تلاشِ خودم رو کردم، باز هم حق مطلب رو ادا نکردم و فاصله زیادی با یک دانشجوی مطلوب داشتم و دارم.
دوست داشتم بپرسم چرا اینقدر کم؟ ولی دیدم من بخش زیادی از انگیزه‌م رو از استاد گرفتم. چطور میتونم اعتراض کنم درحالی که وقت و انرژی‌ای که استاد برام گذاشتند خیلی بیشتر از تلاشی بود که در این مدت خودم کردم.
خیلی سبک سنگین کردم. از طرفی لطف استاد به من خیلی زیاد بوده. طوری که ممکنه شبهه این ایجاد بشه که استاد از فلان شاگردش بی‌جهت جانبداری می‌کنه یا بی‌جهت بهش علاقمنده. پس اصلا شاید عامدانه کم دادند که این حرف و حدیث‌ها ایجاد نشه.
شاید هم حس کردند من به خودم مغرور شدم. مطمئنم از اون‌چیزهایی که نوشتم و یادگرفتم در حالی که هنوز خیلی راه درپیش دارم. خواستند ادبم کنند که دیگه این خیالات خام رو نکنم و تلاشم رو زیاد کنم. خواستند اعتماد به نفس کاذبم رو از بین ببرند و از نظر اخلاقی رشدم بدن. همسرجان می‌گفت استادت استادِ زندگیه. شاید هدف استاد رشدِ اخلاقیم بوده. شاید می‌خواستند ببینند چقدر بهشون اعتماد دارم و محک‌م بزنند.
شاید هم اصلا خواستند به همکلاسیم نمره بیشتری بدن که هوایِ پدر مریضش رو داره و مدام بین تهران و قم و تبریز در رفت و آمده و اساسا این نمره‌ی اصلی من بوده و نمره همکلاسیم ۱۷ با ارفاق بوده یا شاید واقعا این نمره واقعی هردوی ما بوده. نمی‌دونم.
یه جورایی فکر میکنم این کارهای استاد انگار من رو وارد نظریه‌ی بازی‌ها (یه نظریه در روابط بین الملل هست) به صورت عملی می‌کنند و خیلی جذابه :)))
دلم نمی خواد حرفی بزنم که در نهایت جواب دندان شکن از استاد بشنوم و دلم بشکنه. چون خیلی دوستشون دارم و به حکیم بودنشون ایمان دارم. تعبدی قبول نمی‌کنم که این نمره؛ همون نمره‌ی برگه‌ی امتحانم هست اما جور استاد همان مهرِ پدر است برای من. ضمن اینکه دلم نمی‌خواد استاد فکر کنه شاگردش خیلی ساده است. خیلی ابتدایی فکر می‌کنه. خیلی بچه‌گانه براش فقط نمره مهمه و قدر زر و گوهر رو نمیشناسه. از هر جهت بهتر و باکلاس‌تره که نپرسم :))
اما دوست داشتم بپرسم استاد از برگه‌م راضی نبودید، ناراحت که نشدید از دستم؟ اما ضمن اینکه خیلی سوالِ لوسی هست، احتمالا استاد شک می‌کرد که من نمره‌ی همکلاسیم رو میدونم. چون امروز صبح همکلاسیم ازم نمره‌م رو پرسید و وقتی گفتم ۱۶ تعجب کرد. با اصرار ازش پرسیدم چند شدی و بعدش هم گفت که استاد بهم گفتند نمره‌هاتون رو مثل بچه‌ها تو دوره راهنمایی از هم می‌پرسید؟ 🤣بهش گفتم خیالت راحت حواسم هست...
چند دقیقه بعد از اینکه نمره‌م رو در سامانه دیدم برای استادِ جان پیامک دادم: سلام علیکم استاد. باز هم ممنون به خاطر وقت و انرژی‌ای که برای ما دانشجوهاتون میگذارید. من کم کم کارم رو شروع می‌کنم و خدمتتون ارسال می‌کنم.
جواب دادند: سلام نمرات تون در سامانه ثبت شد به امید اینکه إن شاءالله همیشه بهترین و موفق ترین باشید. و هو المستعان
باز هم موندم چی بنویسم. آخرش نوشتم: بی نهایت متشکر و ممنونم استاد.
دوباره تاکید کردند: جایزه فاطمه زهرا یادت نره
و نوشتم: چشم استاد
هنوزم نمی‌تونم ذهنم رو جمع کنم. بازم خدا رو شکر این وبلاگ هست و مینویسم وگرنه خیلی بد میشد و یه کار فکر نکرده‌ای می‌کردم. کاش شما هم بگید نظرتون چیه...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۲۱
صالحه

نظرات  (۱)

سلام 

چه قشنگ ریز ذهنیاتتون رو توضیح میدین، به نظرم‌جای شما بودم هر کلمه‌اش رو منم مرور می‌کردم...

حاالا شاید چون نمی‌شناسمشون میگم اینو، اما من بودم می‌پرسیدم استاد میشه اشکالاتم رو بگین، ببینم چیا رو باید رفع کنم ، یه چی تو این مایه‌ها...

شما خوب صبوری کردین :)

 

در ضمن خدا قوت و بارک‌االله🌹

پاسخ:
سلام بانو.
دیدید آخرش چی شد؟ :)))
باید این کاری که شما گفتید رو میکردم!!! :)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">