صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

مشاوره ۲

سه شنبه, ۲ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۰۰ ب.ظ

با مشاورم صحبت کردم برای بار دوم. بهش توضیح دادم که اون روز که رفتم برای انتقال سند ماشین چه اتفاقی افتاد و اون جمله تاریخی همسر که باعث شد رنگ صورتم بپره و قند خونم بیافته و اینکه چقدر آسیب دیدم که نه تنها اخلاقی باهام برخورد نشده بلکه حقوقم نادیده گرفته شده که نه! پایمال شده. و لا به لای صحبت‌ها یه سری توضیحات دیگه در مورد خودمون و زندگی‌مون و گذشته های دورتر دادم و گفتم که من با حرفای شما متوجه شدم که مدت‌هاست تنها هستم توی مسیر زندگی ولی الان داره برام بیشتر روشن میشه که چطور من رو تنها گذاشته و من با گفتن عیبی نداره داری قوی میشی، به خودم دلداری می‌دادم. ماجرای کمک خانواده‌ام به همسرم و اون جمله‌ای که توی خواب و بیداری در مورد توقعش از خانواده‌ام گفت و باعث شد فقط بی‌صدا اشک بریزم. از اون جمله هم بوی خودخواهی می‌اومد. مساله توقع اون برای صبوری کردنِ من و این دوراهیِ کمک کردن یا کمک نکردن!
در مورد این دوراهی خانم مشاور نظر جالبی داشت. می‌گفت اگر همسرت موفق بشه، روح خودت هم ارضا میشه اما حتی اگر موفق بشه، نگهداری این موفقیت باز هم سخته و نیاز به از خودگذشتگی تو داره. و ازم پرسید اگر موفق نشه چی؟ گفتم من می‌بُرم.
خانم مشاور  یه جمله‌ای که همسرم بهم گفته بود و باعث شد، رنگ و روم بپره و حالم بد بشه رو خیلی خطرناک دونست. معتقد بود که همسر یه مسیری برای خودش تعریف کرده و ما رو هم تا وقتی باهاش همراه هستیم، می‌خواد و شرط بودن من در این زندگی، همراهیِ من هست. اون می‌خواد خودش رو در این مسیر، اهدا کنه، باشه! ولی نمی‌تونه من و بچه‌هاش رو هم اهدا کنه و چنین حقی نداره. کلا یه تمِ خودخواهی در مسیرش دیده میشه...
امروز دیگه طاقتم تموم شد و با همسر تلفنی صحبت کردم. گفتم و گفتم و از کارهاش انتقاد کردم. می‌گفتم رها کن. بسه! هرچقدر آسیب زدی و از زندگی‌مون کندی برای کارت بسه. من حاضرم اگه همین الان برگردی به اون چیزایی که از دست دادیم دیگه فکر هم نکنم. گفت نمیشه که! این کارهایی که من می‌کنم؛ ارتباط‌گیری با جریان‌های مردمی هست و نمی‌‌تونم یهو قطعش کنم. با بغض و عصبانیت گفتم که برای ما خانواده‌ات اندازه یک جریان مردمی وقت نمی‌ذاری! مگه ما جریان مردمی نیستیم؟ یک‌آن انگار تکان خورد. گفتم من چون از بقیه بهت نزدیک‌ترم باید بیشتر بتونی من رو بدوشی؟ سکوت کنم؟ نادیده بگیرم؟ صبر کنم؟ بعدش هم گفتم دیگه تحمل ندارم. خیلی اذیتم. با یک جور حق به جانبی گفت چه رنجی؟ اصلا چرا اذیتی؟ گفتم خونه‌ام رو دوست ندارم و تو هم پیشنهاد جاهایی رو میدی که من دوست ندارم. گفت خونه الان‌مون رو دوست نداری؟ گفتم نه! براش عجیب بود. گفتم تو از اون دفتر کار قبلیت اومدی یه جای هزارمتری چون می‌گفتی اونجا دیوارهاش و نماش فلانه و بهمانه و کوچیکه و در شان کار ما نبود. چطور تو حق داری برای کارت اینقدر شان شان بکنی، من باید تو هر شرایطی بسازم؟
واقعا به این جا که رسیدیم متوجه شدم این مرد هیچ چیز! هیچ چیز جز کارش رو نمی‌بینه. می‌گفت من برای پول وارد این کار نشدم. گفتم تو نمی‌خوای پول دربیاری پس ما باید چیکار کنیم؟ اصلا برای چی زن گرفتی و خانواده تشکیل دادی؟ به قول مشاورم، بچه‌ هم آوردی که آدم‌های بیشتری رو بتونی اهدا کنی...
اون عده معدودی که از نزدیک پای صحبتم نشستند، بیشتر از هرچیزی دلشون برای بچه‌ها میسوزه. آخه واقعا اونا چه گناهی دارند؟ دخترای ناز و قشنگم...
احساس میکنم مشاورم پایان زندگی‌ام رو خیلی تلخ داره می‌بینه. مخصوصا که همسر حاضر به مشاوره شدن نیست و هم اینکه معنویت زندگی‌مون داره ته می‌کشه. در واقع اگر کارهاش واقعا برای رضای خدا بود، باید حواسش به خلق خدا هم می‌بود.
اما مشاور بهم نمیگه که چی در انتظارم هست. فقط بهم گفت که از خودم مراقبت کنم. حتی بهم گفت همه‌ی رنج‌هایی که می‌کشی، بدتر و دردناک‌ترش هم می‌آد. هرچی بهش گفتم حالا من باید چیکار کنم، فقط گفت که از خودم و بچه‌هام مراقبت کنم. به علایقم برسم و وظایف شرعی‌ام رو انجام بدم. هرچی بهش گفتم اما من اینجوری آسیب می‌بینم، گفت چاره‌ای نیست...
دیشب هم وقتی همسر خودش اومد و نشست روی کاناپه و گفت یه خبر خوب دارم. وقتی گفتم بگو، گفت که صاحب‌خونه جوابمون کرده، واقعا فقط لبخند زدم. منتظرش بودم. یه جورایی انگار برای سکته نکردن باید سخت‌ترین شرایط‌ها رو همین الان تصور کنم وگرنه خیلی اذیت میشم. فعلا تمام تلاشم اینه که همسرم رو واقع بین کنم و بهش بفهمونم که چه آدم‌های کفتارصفتی دورش هستند که بهش اجازه نمیدن کارش جلو بره و فقط توی این مسیر پنج سال از بهترین زمان‌های عمر من و خودش رو نابود می‌کنه‌ و دارم تلاش میکنم بهش بفهمونم که در هر شرایط مزخرفی کنارش نمی‌مونم چون اون حق نداره اینقدر بهم ناگواری تحمیل کنه. این که من کم‌توان و کندذهن نیستم که لیدرم بشه و راهبری‌ام کنه. اصلا زندگی مشترک این نیست آخه! البته این مورد آخر خیلی براش اذیت‌کننده‌ است، برای همین خیلی آرام و نرم دارم این رو جا می‌اندازم. البته همه‌ی این‌ها به شرطی هست که یه وقتی گیر بیاریم برای حرف زدن... فعلا این بی‌خانه شدن می‌تونه یه بارقه امید باشه چون باعث میشه در یک مساله، تشریک مساعی کنیم و با هم حرف بزنیم و اهرم فشار برای پذیرش حرف‌هام بشه. میدونید؟ من یه روزی روزگاری از خودگذشتگی میکردم. اوایل چون چاره‌ای نداشتم و سالهای بعد که زندگی‌مون شیرین شد، چون خیلی با هم هم‌مسیر و هم‌هدف بودیم. اما الان هر کدوم از ما داریم کار خودمون رو می‌کنیم؛ ولی اونی که مانیفست "خانواده به جای خودخواهی" رو نادیده گرفته، من نیستم و همسر حواسش نیست که چه چیزهای ارزشمندی رو داره از دست میده. بندِ مهرم اگر پاره بشه...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۰۲
صالحه

نظرات  (۴)

می خوای آینده ی زندگیت رو که مشاور بهت نمی گه برات اسپویل کنم ؟ 

 

 

خوشبختی :))) 

 

 

 

+ آقایون با گفتن نسبت به خطر ها آگاه نمی شن. حتما باید خودشون تا ته یه اشتباه رو برن تا بفهمن. 

باید ۱۰۰ درصد از دستش بدن تا قدرش رو بدونن. 

رها کن . بذار دوستهاش بهش آسیب بزنن بذار اونقدر تو دریای کارش پیش بره که زیر پاش خالی شه و غرق شه بدون غریق نجات. بذار یه جا تنها گیر کنه فقط داد بزنه ولی هیشکی نباشه که نجاتش بده .

اگه زندگیت رو دوست داری اجازه بده سقوط کنه .

از دست بده تا به دست بیاری

پاسخ:
خوشبختی تنهایی یا با خانواده؟

من نمی تونم بدون اینکه خانواده رو در نظر بگیرم به تبعات کار خودم و همسرم نگاه کنم و خانواده رو نادیده بگیرم.
شما مجردی احتمالا یا تازه ازدواج کردی که فکر می کنی سقوط همسرت، سقوط تو نیست...

سلام صالحه جان 

همیشه در سکوت می‌خونمت...

راستش جا خوردم از کلمات و جملات این پستت، نمی‌دونم شاید قبلا هم در مورد این ماجرا و فاصله‌ای که بین تو و همسرت افتاده گفته بودی و من نخوندم...

بهرحال امیدوارم همه‌ی اینها موقتی باشه، یه حال بدِ وخیم اما زودگذر... سرفه‌های وحشتناکی باشه که با شربت تلخی التیام پیدا می‌کنه و موندگار نمیشه توی زندگیتون...

امیدم همینه و آرزوم هم برات همین 

اگه قابل باشم دعاگوت هستم🙏🌱

 

 

پاسخ:
سلام دوست جان.
ممنونم که برام پیام گذاشتی و دعام کردی. قدردان توجهت هستم مهربان...

خودمم نمی دونم چطور شد اینطوری شد. اما امیدوارم درمان مون شربت تلخ نباشه. راحت تر باشه و عبرت بگیریم. 
بازم ممنونم ازت.
۰۲ اسفند ۰۱ ، ۲۰:۰۷ فاطمه سادات

سلام صالحین جان...

براتون دعا میکنم ان شاالله مشکلات حل بشه...قشنگ با تمام وجود ککلمه کلمه این دستتون درک میکنم و میفهمم چون منم تو همچین شرایطی هستم...با همسری ک نمیدونه چقدر فشار روم هست و هرچقدر هم توضیح میددددم بازمهم براشون قابل درک و توجه نیست...  و دارم افسردگی حاد میگیرم..و از همه بدتر اطرافیان ک شوهر خوب و متدین داری و اهل جهاد و....خوشی زده زیر دلت و کسی نیست بگه بابا زن هم نگهداری و و توجه و وقت گزاشتن میخواد...من خودم می‌خوام دارو درمانی شروع کنم چون افسردگیم داره مزمن میشه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
فاطمه سادات عزیزم سلام.
می فهممت... میدونم چی میگی... :(
 امیدوارم این پست های من رو که می خونی، بتونی علاوه بر راهنمایی گرفتن از مشاور های خوب، یک ادبیات خوب برای بیان کردن نیازها و خواسته هات پیدا کنی.
فقط خواهش می کنم سکوت نکن. با همسرت و با هرکسی که فکر می کنی لازم هست صحبت کن. نذار بیشتر از این اذیت بشی و غم و اندوه و خشمت تبدیل به افسردگی بشه. از هرجا جلوش رو بگیری خوبه...

ناامید نشو، ارتباطت رو با مشاور ادامه بده. و تلاش کن به مرور همسرت رو هم راضی کنی به مشاوره. سه گل دخترت مهمترین دلیلن برای این تلاش برای نجات زندگی تون. موفق باشی عزیزم

راستی عزیزم مشاورت زوج درمانگره؟

پاسخ:
باورتون میشه مشاورم رو نه دیدم و نه هیچی.... فقط چون نتیجه مشاوره اش روی دوستم رو دیدم، انتخابش کردم. چون شرایط دوستم نزدیک به شرایط خودم بود..

ممنونم ازتون. از این انگیزه دادنتون و این که بهم یادآوری کردید که دخترام خیلی مهم هستند که به خاطر اون ها باید تلاش کنم... اینجا در وبلاگ خیلی درموردشون نمی نویسم اما شما فراموش نکردید :)
 و واقعا بازم تلاش می کنم ببینم همسر به مشاوره راضی میشه... 

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">