صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

شیرینیِ یک خواب

جمعه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۰۰ ق.ظ

دیشب با دوستان‌مون رفته بودیم بیرون. بیشتر به خاطر بچه‌ها چون کلا من دل و دماغ نداشتم اما نیاز داشتم بعد از اون زمانی که همسر ماشین رو فروخت، شب بروم بیرون از خانه. آسمان ببینم فقط... برگشتنی دوستان اصرار کردند که بریم چایخانه حرم حضرت عبدالعظیم. چای را که خوردیم و حینش هم من چقدر چرت و پرت تحویل نسیم سادات میدادم، داشتیم برمیگشتیم که سوار ماشین بشویم، صدای مناجاتی بلند شد. اولش فکر کردیم از حرم است اما نبود. همسر گفت دعای کمیل حرم از یکی دو ساعت دیگه شروع میشه. گفت پدربزرگ حاج منصور برای اولین بار سنت دعای کمیل شب جمعه رو در مسجد بالاسرِ حرم راه انداخته.‌ نمیدونم چند ده سالِ پیش...
وقتی رسیدیم خونه، پست دیشب رو گذاشتم. همه خوابیده بودند اما من خوابم نمی‌برد. بلند شدم چادر نماز گل‌گلی‌ام رو انداختم روی سرم و نشستم توی هال و با مفاتیح گوشی‌ام شروع کردم به خواندن دعای کمیل.
این بار برعکس ده‌‌ها بار که در دوران مجردی این دعا رو خونده بودم، احساس کردم بند بندش می‌تونه مناجات من با خدا باشه. این بار از ته دلم خوندمش. به جز اون‌جایی که میگه: اقسم صادقا... به خدا گفتم که دروغ محضه. من تو رو فراموش کردم. من اگر توی جهنم باشم، تو رو فراموش می‌کنم... مثل الان.
دیر شد خوابیدنم. مخصوصا که امروز کلی مهمون دارم برای ناهار. ولی بیشتر کارهاش رو کردم. فکر کنم اولین بار در عمرم هست که دو مدل غذا درست کردم. مرغ با دورچین و دلمه‌ی گوجه. خاله‌ام که مامان دومی‌ام هست و بقیه خانواده و زن‌دایی‌ام که تنها با دخترش میاد. دایی هم معلوم نیست کجاست. فکر کنم زن‌دایی هم با من همدرده. ژله هم درست کردم راستی! اگر فکر کردید کدبانو شدم سخت در اشتباهید! دیروز مامان اومد کمکم و من فقط دلمه‌ گوجه‌ها و پیاز داغ غذا آماده کردم و مامان تمام آشپزخونه رو جمع و جور کرد و میوه‌ها و مرغ‌ها رو شست و ... خدا خیرش بده.
صبح که چشمام رو باز کردم و گوشیم رو چک کردم، دیدم جاری‌ام که تازه دخترش به دنیا اومده، پیام داده و احوال‌پرسی کرده و بعدش این دوتا پیام رو داده:
پیام دادم بگم خوابتو دیدم 😁 رفته بودی سوریه ما اومده بودیم دیدنت با یه لباس عربی سفید خوشگل تو یه خونه خوشگل از مهمونا پذیرایی میکردی
تو خواب بود ولی عجیب طعم چای و شیرینی که پخش میکردی رفت تو وجودم الانم که بیدارم طعم انگار هنوز تو دهنمه.
ان شالله زندگیت همیشه شیرین باشه نصفه شبی فاطمه کوثر اینقد گریه کرد که بعدش خوابید ما بیهوش شدیم با طعم شیرینی هات بیدار شدم 😍
گریه‌ام گرفت. همسر میگه تو آخرالزمان، حجت‌های خدا توی حجاب میرن و نشانه‌هایی که باعث ایمان انسان‌ها میشه، کم میشن. ولی این برای من یک نشانه بود.‌ برای همسر این دو تا پیام رو خوندم. میگه پس باید برم شیرینی بخرم برای مهمونا.
هرچند اشتباه کردم این پیام رو برای همسر خوندم اما جاری‌ام رو دعا می‌کنم. خدا خیرش بده... چقدر حالم خوب شد. 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۲۸
صالحه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">