صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

سکانس آش‌خوری

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

یه خاطره خیلی خیلی بامزه دارم که خیلی خیلی حیفم میاد ننویسمش. حالا که آخر سال هست و منم خونه تکونی نکردم و بیکار نشستم، تا سال تحویل نشده باید بنویسمش وگرنه پشیمون میشم.
نمی‌دونم یادتون هست یا نه؟ امسال که سریال آقازاده پخش شد، یه سکانسش خیلی جنجالی شد‌. همون جایی که حامد میره خونه راضیه اینا که آش مامانش رو بهشون بده و خودشون اونجا یه عقد موقت می‌خونند.
اون زمان من آقازاده رو نمی‌دیدم. کلا هم عادت نداریم سریال شبکه نمایش خانگی ببینیم ولی از بس این سکانس خوشگل بود، به شوهرم گفتم بیا یه ویدئو بگیریم، من ادای دختره رو درمیارم، تو هم ادای پسره رو.
شوهرم با زیرپوش آبی‌ نفتیش دراز کشیده بود. بچه‌ها داشتند از سر و کولش بالا میرفتند. یادمه بهش گفتم لااقل بشین. گفت حال ندارم :| منم یه روسری سرم کردم، مثل چادر باهاش رو گرفتم. هر وقت نوبت من بود، گوشی رو شوهرم میگرفت و اصطلاحا فیلم‌برداری می‌کرد :))) هر وقت نوبت اون بود، من گوشی رو می‌گرفتم.
و حالا، خودِ سکانس آش‌خوری، نسخه صالحه و مصطفی که هر وقت میبینمش، امکان نداره خنده‌م نگیره:

_ شما یک ساعت وقت دارید اینجا بمونید راحت با هم حرف بزنیم؟ [آخرش داشت خنده‌ش میگرفت، برای همین جلوی دهنش رو با روسری مذکور می‌پوشونه که خنده‌ش معلوم نشه :))))]
_ بله [البته بعد از اینکه مکث می‌کنه و چندبار پشت سر هم پلک میزنه :)))] [فاطمه‌زهرا هم اون گوشه با رکابی نشسته داره سرش رو می‌خارونه :)))]
_ اشکال نداره بعد از یک ساعت که حرفامون تموم شد، شما این شکلات رو به من بدید؟ [در این لحظه یک عدد بسته های‌بایِ گنده رو جلوی صورت خودش میگیره]
_ نه [البته بعد از اینکه های‌بایِ مذکور رو هی توی دستش گرفت و خش خش صداش رو درآورد]
_ زوجتک نفسی فی المده المعلومه علی المهر المعلوم [یعنی با بدبختی جلوی خنده‌ی بلند خودش رو میگیره] [بچه‌ها دارن سر اون های‌بای دعوا می‌کنند و کوچیکه جیغ میزنه]
در اینجا دوربین میره جلو همینطور که داره کادر رو میبنده، بازیگر دستاش رو توی هم گره می‌کنه و با چشمای قلب قلبی میگه: قَبِلتُ

بهمن ماه بود که خاله‌م اینا اومده بودند تهران، خونه‌ی پسرخاله‌م نشسته بودند کل آقازاده رو دو سه روزه تموم کرده بودند. یه بار که من رفتم بهشون سر بزنم، عارفه هم برام اون سکانس رو پیدا کرد و هم گیر داد که این کلیپ رو به خاله نشون بدم. (خودش قبلا دیده بود) بیشتر به خاطر شوهرم این کلیپ رو به بقیه نشون نمیدم. هم چون دوست نداره نامحرم با زیرپوش ببیندش، هم اون بخش آخر که میگه قبلت، خودمم عاشق بازیگریش شدم یعنی :))) خاله‌م که کلی خندید. بعدم عارفه اینا که رسیده بودند قسمت‌های آخر سریال که راضیه افتاده بود زندان، هی میگفتند که چقدر حامد شبیه آقا مصطفی‌است، راضیه شبیه صالحه. خاله‌م هم هی میگفت: اِعهههه! دور از جونشون. :))))
خلاصه خیلی باحال بود‌.
بعد از اون گره کردن دستان در یکدیگر، مخصوصا که انگشتر عقیقی که تولد شوهرم خریدم براش، اون موقع هم تو دستاش بود، این حرکت خیلی برام خاطرانگیز شده بود و کلا تا الان فقط یه بار دیگه شوهرم اونطوری دستاش رو توی هم گره کرده و اون واکنش چشمای قلب‌قلبی رو نشون داده. اونم چند شب پیش بود که داشتم بهش می‌گفتم اگه برگردم حوزه می‌خوام بترکونم و چنین کنم و چنان. اونم اینقدر با رویاپردازی‌های من حس گرفته بود که ناخودآگاه همون واکنش رو نشان داد. فقط آخرش نفهمیدم به خاطر من اینقدر خوشحال شد یا اینکه به یاد چند سال پیشش، داشت در مورد درس‌خوندنِ خودش رویاپردازی می‌کرد؟! :| :))))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۲۹
صالحه

نظرات  (۲)

:))) چه باحال

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۱۷ کاکتوسِ خسته

دمتون گرم، خیلی خندیدم:)))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">