صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

دقیق‌تر، نزدیک‌تر ۴

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ ق.ظ

نمی‌دونم این اصلا درسته و اخلاقیه که دلم برای استادِ جان تنگ میشه!؟ واقعا امیدوار بودم که فردا میرم سر جلسه امتحان و ایشون رو می‌بینم اما امتحان فردا افتاد روز شنبه ساعت ۸. تنها حسنش اینه که صبح‌ها هوا خنک‌تره و ظهر نیست که مغزمون ذوب بشه.
امتحانِ استادِ جان رو داشتم اما امروز از صبح تا ساعت ۶ لای کتاب رو باز نکردم. فقط یکی دوتا مقاله مرتبط با امتحان توی گوشیم مطالعه کردم. در عوض بعد از صبحانه همت کردم فسنجون درست کردم و آشپزخونه‌ی ترکیده رو جمع و جور کردم و برق انداختم و کلی ظرف شستم. به خاطر حجم کثیفی و شلختگی فکر کنم بیشتر از دو ساعت وقت گذاشتم.
بعد از مدت‌ها دارم به اون حد زمانی که برای فارغ‌البال شدن و بازپس‌گیری انرژی بعد از به دنیا اومدن بچه، نیاز بوده نزدیک میشم. چند روز دیگه لیلا ده ماهه میشه. امروز عصر بچه‌ها با هم مشغول بودند و با خیال راحت رفتم دوش گرفتم. اونایی که یه بچه‌ی ده ماهه دارند می‌دونند چنین‌چیزی در بیداری بچه غیرممکن یا خیلی سخته. اما حالا که سه تا هستند و فاطمه‌زهرا داره هفت ساله میشه، بلاخره امکانش برای من به وجود اومد. چند روز پیش هم فاطمه‌زهرا خودش تنهایی رفت حمام و تصمیمش رو گرفته که مِن‌بعد تنها بره. خونه‌ی مامانم که باشیم میشه چون خونه‌ی خودمون فشار آب باعث میشه آب سرد و گرم بشه و تنظیمش راحت نیست اما اونجا مشکلی نداره.
بعد هم که اومدم لیلا رو خوابوندم و دخترا رفتند خونه همسایه که بازی کنند. منم نشستم به درس خوندن. فکر کنم بیشتر از یک ساعت تونستم مطالعه کنم. خیالم راحته چون جزوه‌ام تقریبا کامله و طولِ ترم همه رو نوشتم. بعد هم یه برنج گذاشتم. بچه‌ها اومدند بالا. براشون میوه آوردم. همسر هم که دیروقت قرار بود بیاد. با بچه‌ها شام خوردیم و وضعیت زرد رو هم دیدیم و بعدش هم خونه رو تمیز و مرتب کردیم و داشتیم می‌خوابیدیم که بابا اومد :)
بهش گفتم ببین خونه و دخترات عین دسته گل، تحویلِ خودت.
دخترا پا شدند و دوباره ورجه ورجه کنان رفتند اینور اونور و فاطمه‌زهرا مسواک زد و دوباره روند خوابیدن رو پی گرفتیم و بچه‌ها با قصه‌ی شب بابا خوابشون برد... شب به خیر.
مثلِ امروز خیلی کم پیش میاد. چون از قبل یکی از شاگرد تنبل‌های ترم‌های قبل گفته بود استادِ جان هرچقدر در طولِ ترم سخت‌گیره اما آخرِ ترم امتحانش آسونه و اصلا استرس نداشتم. ضمن اینکه جزوه‌م هم کامل بود و به خاطر نوشتن پروپوزال و مطالعه جنبی حسابی با مباحث مانوس بودم. بعد هم خودم به این استراحت مغزی نیاز داشتم. خلاصه که خیلی کم پیش میاد کدبانوگری‌م اینقدر ناگهانی گل کنه اما برای روحیه دادن به اعضای خانواده و خودِ آدم؛ خیلی لازم و ضروریه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۱۳
صالحه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">