صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

خبرای خوب

چهارشنبه, ۸ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۵۷ ب.ظ

از ساعت ده شب ۶ تیر تا ساعت ده شب ۷ تیر چقدر خوب گذشت...
ده شب همسر اومد. من خسته بودم و شام آماده نکرده بودم. نشسته بودم و داشتم با دخترا سریال وضعیت زرد می‌دیدم. همسر اومد و خسته بود. نشست یه دقیقه، به سریال داشتیم می‌خندیدیم. من قسمت آخرِ خاتون رو هم داشتم دانلود می‌کردم. به همسر که گفتم باید امشب بشینی با من آخرین قسمت خاتون رو ببینی و مجبوری! تلافیِ همه‌ی قسمت‌های مزخرف جیران که برای همراه بودن باهات به خوردم دادی...
همسر گفت باشه! آخه من مثل تو نیستم که قایمکی و یواشکی فیلم ببینم! گفتم عجب!!! تو که میدونستی! و کلی هم زدم تو سر و کولش که الکی به من این حرف رو زد :)))
شام نیمرو بود و بعدش هم بچه‌ها خوابیدند به لطف خدا. آخرین قسمت خاتون رو با هم که دیدیم، تموم که شد من که اثرات اون آیس‌لته نمی‌ذاشت بخوابم حرفم گرفت. مخصوصا که صحنه‌های آخر خاتون گریه‌م گرفت.
اولین بار بعد از مدت‌ها با هم کلی حرف زدیم. از هر دری سخنی:
از اینکه چقدر خوشحالیم ایرانی هستیم. از اینکه چقدر خوشبختیم که دیگه چرخ با ما سرِ کین نداره...
از اینکه ایران چه اسم قشنگیه. از اینکه ایران چه فرهنگ ریشه‌‌داری داره و اینکه دکتر فرهادی تو کتاب واره چی در مورد فرهنگ ایرانی و یاریگریِ مردمش تو یه سرزمین خشک و فلات بی‌آبِ ایران میگه...
وقتی همسر اینو گفت خیلی جدی ازش پرسیدم: واقعا تو چرا برای نوشتن پایان‌نامه به من کمک نمی‌کنی؟ :)))
به همسر گفتم تو بازم بچه دوست داری؟ اون گفت من همیشه دوست دارم از تو بچه داشته باشم.
قرار شد اگه بازم دختردار شدیم اسمش رو بذاریم ایران :)
کلی در مورد اینکه دخترامون رو باید چطوری تربیت کنیم که هرز نرن، صحبت کردیم: شعر ایرانی براشون بخونیم. اندیشه‌شون رو بارور کنیم. هنرمند بار بیان... (اینم تو ذهنم هست که: قرآن، نهج البلاغه هم به موقعش باید یاد بگیرن و یکی دو تا زبونِ دیگه.)
گفتم ببین من مثلِ خاتون حتی تیراندازی هم بلدم ;) دخترامم باید شجاع بشن و جنگجو. نترسن از مبارزه... از ماجراجویی.


فرداش همسر بعد از صبحانه رفت. مامان اومد سراغمون و رفتیم خونه‌شون. بابا رفته راهیان نور غرب و مامان تنهاست. این‌بار برای امتحان کمی استرس داشتم. نخونده بودم اما کتابا رو بردم به این امید که بتونم بخونم اما نشد که نشد.
اولش که رسیدیم خونه مامان نشسته بودم رو مبل. مامان نشست کنارم و گفت: امتحانات رو چطور میدی و کی تموم میشه؟ دستام رو گذاشتم پشت سرم و گفتم آخر هفته بعد... همه چیز خوب پیش میره چون قبلا مطالعه کردم.
مامان گفت: فکر کنم بعدش هم مشغول پایان‌نامه‌ت میشی. گفتم: آره؛ خیلی خوشحالم...
مامان گفت: منم امتحان جامع طب دارم ولی اصلا دیگه کشش خوندن ندارم. دیگه بسه. نوبت توئه درس بخونی.‌ من همین‌که میرم درس میدم طب تو مسجد برای خانم‌ها راضی‌ام. دیگه نمی‌خوام این دوره‌ها و کلاس‌ها رو ادامه بدم.
و من درحالی که توی دلم از خوشحالی بشکن میزدم، با ناراحتی گفتم: چراااااا؟؟؟؟
مامان گفت: من همینکه بچه‌های تو رو بزرگ کنم خوشحالم و ...
من گفتم: مامان تو داری کار بزرگی می‌کنی! تو داری گفتمان سازی می‌کنی :))))


اون روز به عموی کوچک‌ترم زنگ زدم که چند روز پیش وسط امتحان باهام تماس گرفت و نتونستم جواب بدم و احوالپرسی کردم. انگار یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شد. بعدم زنگ زدم به نسیم و فهمیدم دو تا دخترای بزرگش مریض شدن. عصری خوابیدم و بعدش بچه‌ها رو گذاشتم پیش مامان و پیاده رفتم خونه نسیم‌جان. خودم دوست داشتم برم گرچه واقعا برای امتحان فردا نخونده بودم. یه آبمیوه طبیعی سیب پرتقال خریدم که برم عیادت. فاطمه‌زهرا و زینب هم نمی‌دونستند وگرنه کله منو می‌خوردند. یک ساعت موندم و بعد برگشتم. دمِ خداحافظی حرفِ مهدی شد و از نسیم خواستم دعا کنه برای داداشم....
تو مسیر برگشت به سرم زد از مغازه تو مسیر برای دخترا جوراب بخرم. بعد یهو دیدم که یه پیرهن خیلی خوشگل نخی هم توی مغازه داره و کلا کارتم رو کامل خالی کردم و رفتم به سمت خونه مامان. نشسته بودند تو محوطه. وقتی بهشون نزدیک شدم فاطمه زهرا و زینب که خیلی دور بودند رو صدا زدم. حدس میزدم مامان با لیلا اذیت شده باشه برای همین می‌خواستم دخترا سریع بیان و جوراباشون رو بهشون بدم. مامان که هنوز نرسیده و سلام نکرده می‌خواست شروع کنه و داشت می‌گفت: خدا رحم کنه.... اول دختراش رو صدا....
که یهو من پیرهن رو از توی کیفم در آوردم و گفتم: مامان ببین چی برات خریدم :)
هیچی دیگه! مامان خیلی خوش‌حال شد و بی‌خیالم شد. بچه‌ها هم همزمان جوراباشون رو گرفتند و خوشحال شدند.
من با لیلا رفتم خونه و مامان‌اینا تا اذان موندند تو محوطه. تو این فاصله توی خونه، سرِ حرف رو با مهدی باز کردم. بازم بعید نیست بگم اگر دعای نسیم جان هست اگر فکری که به ذهنم رسید و مهدی هم موافقش بود، بتونه یه ذره از مشکلاتش کم کنه...
شام هم خونه رضا اینا دعوت بودیم. اونم خیلی خوب بود. دلم برای برادرزاده‌م تنگ شده بود و پذیرایی شون هم مثل همیشه عالی بود. خوشحالم که روابط‌مون گرمه. حالمون با هم خوبه. همین خوشی‌های ساده چیزایی هست که ما آدما بهش بی‌توجهیم.
ساعت یازده خداحافظی کردیم. همسر باید میرفت و کاری براش پیش اومده بود. تموم شد. ما رو گذاشت و رفت.


جالبه که استرس درس رو داشتم اما اصلا دوست نداشتم شب بیدار بمونم. صبح هم هر کاری کردم زودتر از ۷ پا نشدم. یه ذره خوندم دوباره خوابیدم. دوباره ساعت حدود ۹ یه ذره خوندم و بعدش صبحانه خوردیم. بعد از صبحانه هم وضعیت به شکلی پیش رفت و بچه‌ها همکاری نکردند. ساعت ۱۲ همسر برام اسنپ گرفت رفتم کتابخونه دانشگاه درس خوندم. امتحان هم ساعت ۱۴ بود و خوب دادم. حدس میزنم اگه استاد خوب تصحیح کنه، ۱۲ از ۱۲ بشم و اگر بد تصحیح کنه، ۱۰ و نیم الی ۱۱. ولی همه‌ی جوابا رو کامل دادم. نمیدونم نمره ارائه رو بهم کامل میده یا نه :(

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۰۸
صالحه

نظرات  (۴)

”در نوروز سال ۱۹۳۵، رضاشاه از دولت‌های خارجی خواست تا در مکاتبات رسمی از عبارت ایران برای کشور استفاده کنند.[۴] متعاقباً، صفت رایج برای شهروندان ایران از پرشین به ایرانی تغییر کرد.“

 

و اینگونه بود که... /:

پاسخ:
دوست خوبم اگر رضا شاهِ بی‌سواد خودش از خودش این اسم رو در آورده بود هم جای تعجب بود و هم جای خرده‌گیری. اما همین کاری که رضاشاه سال ۱۳۱۴ کرد، محصول سال‌ها تلاش مورخ و زبان‌شناسی مانند سعید نفیسی بوده. چون استفاده از لفظ پرشیا برای ایران و پرشین برای ایرانی، نوعی تحقیر از طرف اجانب و بیگانگان به حساب می‌اومده. 

ایران، اسم کشورمون، ریشه در فرهنگ کهن ایرانی داره و قدمت‌ش به چند قرن قبل برمیگرده. همونطور که فردوسی شاعر قرن ۵ میگه: دریغ است که ایران ویران شود. کنام پلنگان و شیران شود.

 مثلا کتاب تا نخورده و خودکار آبی گم نشده ات را بر میداری و در جایی که اسباب بازی نریخته مینشینی

چاییِ سرد نشده ات را با قند دَهَنی نشده سر می کشی و درس میخوانی...

 

نه... ازاین درس خواندن های بدون اولویت چیزی در نمی آید...

 

اسباب بازی های را کنار میزنی و جایی برای نشستن پیدامیکنی

حالا خودکار آبی هم نبود، نبود؛ صفحه های خشک درسی ات با مداد های رنگی جان تازه ای میگیرند... 

شیردادن های وسط درس و دستشویی بردن های وسط ترش، درس خواندن را از یکنواختی بیرون می آورد...

 

درس میخوانی و درس میگیری از مهربانی هایشان، گذشت هایشان،شادی هایشان،آسان گیری هایشان... 

 

حالا 18 نشد، 14...

سرت را بالا بگیر بانو

نمره ات پیش خدا شده 20...

 

پاسخ:
یه ذره زیادی احساساتی بود :) ولی قشنگ بود. مخصوصا اون قسمت‌های شیر و دستشویی خیلی درسته و برای من صدق می‌کنه :)

ولی فکر کنم نگفتم. برای خودم خیلی مهم نبود که ۱۸ بشم یا ۲۰. (ولی دیگه کمتر شدن رو دوست ندارم چون با زحمتایی که اساتید و خانواده و خودم و همسرم کشیدیم جور در نمیاد.)
اما چرا الان برام مهمه که نمره خوب بگیرم؟ چون استادِ جان سفارش کردند که باید نمراتم عالی بشه و شاگرد اول بشم (ترم قبل هم البته شاگرد اول شدم.) ولی الان دیگه دارم تمام تلاشم رو می‌کنم. الحمدلله نه شب امتحانی‌ام. نه از خوابم میزنم و نه به اون صورت از خانه و خانواده. روال معمولی و با آرامش.

نه عزیزم

خطاب به شما نبود برا دل خودم نوشته بودم به اشتراک گذاشتم🙂

ولی من خیلی دقیقه نودی ام. خیلی... 

خیلی هم از روش های برنامه ریزی استفاده کردم ها

جواب نداده

برای دکتری باید به زبان مسلط باشن... برنامت چیه؟

منم خیلی دوست دارم

اولین امتحانم انقد ذوق و هیجان داشتم که خودم هم خودم رو درک نمیکردم!!!

ولی خب دانشگاه ما مجازیه و از کلاسهای آنلاین البته با استادهای بسیااارعالی استفاده کردم

حضوری یه چیز دیگه ست

کارت درسته دختر خوب

 

پاسخ:
متوجه شدم عزیزم. ممنونم که برامون نوشتی :) قشنگ بود :)

زبانِ دکتری رو باید یه تایم یکی دو ماهه فشرده بخونم دیگه... چاره‌ای نیست. البته صفر هم نیستم.

کارِ خودتم درسته :)

بدیهیه که از خودش درنیاورده بوده و معلومه که ریشه‌ی تاریخی چند هزارساله داره. و این ریشه از ورود آریایی‌ها به فلات ایران میاد؛ آیران‌خشهرا: سرزمین آریایی‌ها.

پرشیا هم البته از دوران امپراطوری پارس به جامونده بوده یعنی از لحاظ زمانی تفاوت چندانی بین پیشینه‌ی تاریخی این دو نام وجود نداره. من حقیقتاً تحقیری در این واژه نمی‌بینم. اگر نکته‌ای در این مورد وجود داره که نمی‌دونم خوش‌حال می‌شم بهم بگید. کمااینکه هردوی این نام‌ها همه‌ی نژادهای این سرزمین رو‌ پوشش نمی‌ده بنابراین از این منظر هم تفاوتی با هم ندارن. مسئله‌ای که وجود داره اینه که وقتی می‌گیم ایرِینین باید کلی تفاوتمون رو با کشورهای اطراف توضیح بدیم به مخاطب خارجی. ولی وقتی می‌گیم پرژن یک سری از این کج‌فهمی‌ها (و همچنین سوء تفاهم‌های شنیداری) پیشاپیش برطرف می‌شه. اینم از جهت تجربه‌ی روزمره.

پاسخ:
خب الحمدلله خودتون اهل بررسی هستید. برید دنبالش چون حیطه تخصصیم نیست.
اما هرچه که هست؛ اسمِ ایران الان بیش از ۴۰ سال هست که با جمهوری اسلامی قرین شده و این امتزاج معنایی در ملی گرایی هم متبلور شده. برای همین حتی نامِ ایران بدون پسوند و پیشوند الان (از نظر من و همسرم ) مقدس هست.

اما پرشین بودن ابدا تقدسی با خودش به همراه نداره چون میراثِ اسلامی ما رو به همراه نداره.
بنابراین غربی‌ها با این واژه راحت‌ترند و در رسانه‌هاشون و در صفت سازی برای فرش و زعفران و هر آنچه اصالتش متعلق به ماست از لفظ پرشین استفاده می‌کنند و انقدر اکثر مردم اونا ناآگاه هستند که رطبِ پرشین و خیارِ پرشین براشون بیشتر تداعی یک امرِ آشنا می‌کنه تا مثلا انقلاب اسلامیِ ایران.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">