صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

حلاوتِ شاگردِ استادِ جانِ جانان بودن...

چهارشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۱۳ ق.ظ

امروز تونستم کاری که استادِ جانِ جانان فرموده بودند رو تموم کنم. کارِ سختی بود. حتی شاید سخت‌تر از نوشتن مساله و اهمیت و ضرورت تحقیق. حالا اون کار چی بود؟
دیروز عنوان پایان‌نامه‌ام تصویب شد و استاد گفتند به تک تک اساتید هیئت علمی‌ زنگ بزن و تشکر کن. خودِ صحبت کردن با استادهام اصلا سخت نیست اگر حاشیه‌ها نبودند!
در واقع استادِ جان اخیرا عضو هیئت علمی دانشکده شدند و چون سطح علمی‌شون از بقیه اساتید یک سر و گردن بالاتره؛ مدام برای بقیه اساتید چالش ایجاد می‌کنند. یعنی مثلا یک استادی تصمیم می‌گیره یک موضوع با یک دانشجو برداره برای پایان‌نامه و استادِ جان به اون موضوع و عنوان که بشدت ضعیفه گیر میده و نمی‌ذاره تصویب بشه و یا یک پیشنهادی میده که خیلی به نفع فضای علمی دانشکده است اما نون بعضی‌ها رو آجر می‌کنه و دستی دستی برای خودش دردسر ایجاد می‌کنه...


استادِ جانِ جانان آدم عجیبی هستند. در زندگیم کسی رو مثل ایشون ندیدم یا لااقل سال‌هاست که ندیدم.
شجاع! زیرک! نکته سنج و کل‌نگر، به شدت آزاداندیش و غیر جزم اندیش، با گستره دانشی منحصر به فرد از فلسفه تا علوم سیاسی و روابط بین‌الملل و تحصیلات حوزوی‌.. همه با هم. نخبه و باهوش! خیلی خیلی نخبه و باهوش. خاص هستند و ‌کاملا میشه فهمید این رو. ریز جزئیات اخبار و روزمره‌ها ایشون رو از مسائل علمی باز نمی‌داره و برعکس وقایع رو با کلیات تطبیق میدن. قیاس می‌کنند نه استقرا. کاری که ما آدم‌های معمولی انجام میدیم غالبا.
استادِ جانِ جانان در عین حال خیلی لطیف هستند. در عین حال که مراقب احوالات دانشجوشون هستند؛ با این حال اصلا وارد جزئیات زندگی دانشجوشون نمیشن. (البته اکثر اساتید همینطورند ولی اینطور نیست که حالِ دانشجو براشون خیلی مهم باشه) کل جزئیاتی که از من پرسیدند این بوده که چندتا بچه دارم و چند سالشونه و همسرم در چه زمینه‌ای فعالیت می‌کنند؛ اونم چون خودم گفتم. چون پایان‌نامه‌ام با زمینه کاری همسر به هم نزدیکند‌.


چندتا خاطره بگم ازشون:
روز معلم که تعطیل بود. هفته بعد من شنبه و دوشنبه موفق شدم گل بخرم برای اساتید. خانم دکتر که خیلی خوشحال نشد انگار D: (البته اخیرا حس می‌کنم کمی خسته هستند) یکی از اساتید آقا خیلی زیادتر خوشحال شد و یکی دیگه از اساتید خوشحال شد ولی شاید نه خیلی... نمیدونم.
اما اون روز صبح که من با دوتا دسته گل با تاخیر وارد کلاس شدم، استادِ جان خیلی عصبانی بودند. حس می‌کردند پیشرفت من و هم‌کلاسیم مطلوب نبوده و اومده بودند که بهمون خبر بدند که ترم بعد رو هم باهاشون کلاس داریم :)))
به محض اینکه رسیدم دمِ در کلاس و استاد من رو دیدند، لبخند زدند و خوشحال شدند و گفتند: ای بابا! دیگه نمیشه که... پرسیدم چی شده؟ استاد فقط می‌خندیدند و میگفتند برو حالا (چون می‌خواستم دسته گل دیگه‌م رو بذارم تو یخچال دانشکده)
بعد که اومدم سر کلاس، استاد چقدر ذوق کردند به گل‌... و همون گل باعث شد ما از افتادن نجات پیدا کنیم.


جلسه بعدش استاد کلاس رو اینطوری شروع کردند: پرسیدند: بچه‌ها! بهترین خبر چیه؟
من گفتم ظهور! بعدش استاد دوباره گفتند یه خبری که همین الان بتونید بدید. من گفتم همین که من میام دانشگاه، بهترین خبره برام استاد! (همکلاسیم هم کلا هاج و واج بود :)) )
فکر میکنید استاد چی گفتند؟ گفتند بهترین خبر اینه: خدا هست! وقتی بدونی خدا هست دیگه هیچ چیز نگرانت نمی‌کنه...


یه خاطره دیگه‌م اینه که استادِ جان چند روز قبل از جلسه هیئت علمی برای تصویب عناوین پروپوزال‌ها (که بهش میگن جلسه گروه، بهم پیام دادند:
"سلام خانم فلان
هفته آینده برای بررسی پروپوزال ها جلسه گروه داریم
کارتون رو امروز یا حداکثر فردا ارسال کنید. به امید خدا"
گفتم: "سلام استاد. چشم. تا ظهرِ فردا ارسال می‌کنم حتما و بهتون اطلاع میدم."
دوباره پیام دادند: "سلام اگر می تونی امشب برام بفرستید. می دونی که لازم نیست کل پروپوزال را بفرستیم.
در هرصورت اگر احیانا فردا فرستادی، در آخر شب پیامکی از من، موضوع ارسال رو پیگیری کنید تا انشاالله مطمئن شویم که ارسال شده است. ضمنا هیچ نگران نباش؛ خدا هست!"
نوشتم: "استاد من مشکلم اینه که الان منزل نیستم متاسفانه. سعی می‌کنم اگر زود به خانه برگشتم کامل کنم بفرستم ولی شاید هم نشد😣"
و استاد گفتند: "عیبی نداره
فردا شب، پیامکی یادآوری کنید
مهمونی و زندگی رو بهم نزن
انشاالله موفقی"
تا قبل از اون پیامک "ضمنا هیچ نگران نباش، خدا هست!" انقدر استرس گرفته بودم که نگو ولی نمیدونم استاد از کجا فهمید که اون پیام رو بهم داد! وقتی خوندم "ضمنا هیچ نگران نباش، خدا هست!" با همون لحن محکم و صدای مهربانِ استادِ جان، آرامش عجیبی گرفتم. استاد به شدت لطیفه... لطیف.


روزی که جلسه تصویب عنوان پروپوزال بود، قبلش با استاد جلسه داشتم تو دانشکده. هم‌کلاسی مستمع آزادم هم بودند. استاد گفتند: "چرا صفحه اول کار رو برداشتی و آرم دانشکده و عنوان و ... " وقتی فهمیدند که روم نشده ازشون فایل تایپ شده‌ای که خودشون درست کرده بودند رو بگیرم و کل مطالب رو دوباره نشستم تایپ کردم خیلی ناراحت شدند. خیلی هم البته با لطافت ناراحت میشن. به اون هم‌کلاسیم رو کردند و گفتند: "می‌بینی خانم فلانی، معلوم نیست چه تصوری از من در ذهنش داره. من که نشستم براش تایپ کردم که با اون همه مشغله و بچه و خانه و ... که دیگه اذیت نشه..." و من فقط می‌گفتم ببخشید :'(


و آخرین چیز در مورد استادِ جان. استاد خیلی باتقوا هستند اما اصلا نمایشی نیست. در جان و وجودِ ایشون هست، خیلی ساده. مثلا همین همکلاسیِ مستمع آزادم که در جلسات خصوصی من و استاد در مورد پروپوزال حضور داره... خیلی خوبه. چون من خیلی دختر لوس و سربه هوایی هستم ولی اون همکلاسیم ۸ سالی ازم بزرگتره و با اینکه مجرده اما خیلی باوقاره. نتیجه اینکه هروقت من با لطایف استاد خنده‌ام میگیره، استاد می‌تونند یک مخاطب باوقارتر داشته باشند :)))
کلا روحیات استاد خیلی پارادوکسیکال هستند. مثلا شما آدمِ شوخ طبع دیدید انقدر باتقوا!؟؟


دیروز که استاد زنگ زدند بهم خبر خوبِ تصویب عنوانم رو بدن، من سر نماز بودم و نتونستم جواب بدم. پیامک دادم و گفتم سر نماز بودم. استاد دوباره زنگ زدند و خبر رو دادند و عنوان نهایی رو بهم گفتند. بعد هم خداحافظی کردند. سی ثانیه نشده بود دوباره تماس گرفتند و گفتند سر نماز هستی برای ما هم دعا کن...
آخه انقدر لطیف!؟


اینم بگم... دلم نمیاد نگم. استادِ جانِ جانان واقعا به خانم‌ها و خانواده احترام میذارن. کاملا واقعی...
یکی دو جلسه پیش بود که دیگه هوا خیلی گرم بود. استادِ جان مدام نگران بودند که من و خانم همکلاسی‌مون گرممون میشه. گفتند که به مسئولین دانشکده تذکر هم دادند، مخصوصا به خاطر خانم‌ها و گرمایِ مضاعفِ لباس و چادر و ...
یا فقط اون جمله کوتاهِ "مهمونی و زندگی رو به هم نزن" 
خدا رو خیلی شکر می‌کنم... خیلی...

پ.ن: هرچی خاطره قشنگ بود از استاد اینجا نوشتم. به استثنایِ چند جمله ایشون در مورد خودم. نمی‌نویسم که ریا نشه... :)
قلبم می‌خواد از جا کنده بشه وقتی به اون چند تا جمله فکر میکنم...
_ استادِ جانِ جانان، همونطور که در حیطه علمی و در جایگاه استادی عالی هستند؛ در عملیات روانیِ سازنده روی دانشجوهاشون هم عالی که چه عرض کنم، بی‌نظیر هستند. (بعضی اساتید که نگم. اعصابم رو به هم می‌ریزند. مثلا باورشون نمیشه یه خانم از چند تا آقا استعداد علمی‌ش بیشتر باشه :(  اوایل ترم که جواب یکی از تحقیق‌های یکی از اساتید رو سر کلاس جا به جا، دادم، بهم گفت از آقای فلانی پرسیدی؟؟ :( و جالب‌تر اینکه همین ماجرا بعدا هم تکرار شد! بگذریم )
_ فقط می‌تونم بگم یه رابطه قلبی شدید بین یه استاد و شاگردِ واقعی ایجاد میشه که من برای اولین بار دارم حس‌ش می‌کنم. اون روز که سر نماز بودم که استاد زنگ زدند و منتظر جوابِ جلسه گروه، بعد از نماز فقط برای استاد دعا کردم.‌.. بعد که استاد گفتند برای ما هم دعا کن، گفتم: "من همیشه دعاگوتون هستم." واقعا هستم!
_ تک تک این‌ها رو به مصطفی‌جانم گفتم. دوست دارم زودتر استادِ جانِ جانانم رو ببینه. همسر‌جان بهم میگه: "استادت واقعا فقط استادِ درسی‌ت نیست. استادِ زندگیه... قدرش رو بدون..." و من میدونم، استادِ جان، استادِ جانم هست. 
انرژیِ استاد حالِ بدم رو کنده و برده‌. می‌تونم بگم در بهترین حالت روحی روانی با مادرم و پدر و برادرانم، با اطرافیانم هستم... باز هم خدا رو شکر. عجیبه که انقدر استادِ اخلاقِ خوبی هم هستند.
گاهی از خودم می‌پرسم؛ استادِ جان، کیه واقعا؟؟؟
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۰۱
صالحه

نظرات  (۴)

۰۱ تیر ۰۱ ، ۱۱:۱۹ پیـــچـ ـک

سلام 

تا الان فکر می‌کردم استاد جانت خانومه. شاید به خاطر این که اسمی که انتخاب کردی خیلی بهشون میاد. قشنگ توی عبارتش دلسوزی لطفات استادت منعکس میشه.

 

 

خیلی خوب و شیرینه که آدم یه استادی داشته باشه که پیشش راحت بتونه شرمنده بشه و بدون نگرانی از دست دادن جایگاهش(محبوبیتش پیش استاد) بگه ببخشید. من هیچچچ وقت همچین استادی نداشتم. دلم خواست! یعنی همیشه دلم می‌خواست. خوش به حالت.

 

 

پاسخ:
سلام. 
اوهوم :) خیلی فرق داره استادِ جان با بقیه. خیلی خوشحالم که اینو فهمیدم و بی‌تفاوت ازش نگذشتم و استاد هم منو قابل دونست و موضوع پایان‌نامه‌م رو قبول کرد. بخشی از پازل خوش‌بختیم همینه.
حالا منم تا الان نداشتم چنین استادی. صبر کن و از خدا بخواه. حتما نصیبت میشه:)
۰۶ تیر ۰۱ ، ۱۴:۴۲ پیـــچـ ـک

دعا کن...

پاسخ:
حتما :)

سلام

چون خیلی این مطلب رو درک میکردم و حس و حالتون رو میفهمیدم... دوست داشتم نکته ای بگم

اما هی دل دل میکردم...

من فکر میکنم تجربه شما رو داشتم... در حدود 10 الی 11 سال پیش...آخرای دوره لیسانسم بود که دیگه از مطالعاتم خسته شده بودم... چون حس میکردم به پاسخی که میخوام نمی رسم...

شما استاد رو در قالب دانشگاه و کلاس دانشگاهی یافتید.. من در محیطی درس و بحثیِ طلبه گونه...

استاد شما آقا هستن

استاد من یه خانم...

 

استاد خانم باشه یا آقا فرقی نمیکنه...

مهمترین رهاوردی که انسان باید از با استاد بودن به دست بیاره میدونید چیه؟

اگر این استاد که همسرتون گفتن استاد زندگیتون هم هست این میوه رو به شما بده یا کمکتون کنه به اون میوه برسید، شما به چیزی که باید میرسیدید رسیدید...

 

اون رهاورد خیلی مهمه... چون استاد در نهایت شاگرد رو به سمت اون رهاورد حرکت میده... اما نتیجه ها مختلفه...

 

دوست ندارم به سادگی اون لفظ رو بیارم...

اونایی که توی مسائل امنیتی هستن میدونن یکی از پیچیدگی ترین نوع جاسوسی و کار اطلاعاتی اینه که یه نیروی امنیتی ات رو وارد یک محدوده ی هدف بکنی و حدود 20 الی 30 سال مطلقا ارتباطی با اون نیرو نداشته باشی...

ارتباط مرکز با اون نیروی امنیتی برای مدت 30 سال کاملا صفر هست

این از پیچیده ترین عملیات های اطلاعاتی هست... چون وقتی ارتباطی نیست به سادگی اطلاعاتی بودن این نیرو مشخص نمیشه و این آدم جاسوس، حتی در نگاه امنیتی ها هم یه شهروند ساده هست... اما اثراتش متفاوته...

 

استاد الهی بناست همچین نیرویی تربیت کنه...

اون نیروی اطلاعاتی چقدددر باید مستقل شده باشه که 30 سال هیچ ارتباطی باهاش نگیرن اما بدونن ماموریتش رو درست انجام میده... توی هر موقعیتی قرار بگیره بهترین تشخیص رو میده...

 

استاد بناست شاگرد رو مستقل بار بیاره...

استقلال رو اگر بخوام لفظی قرآنی براش پیدا کنم لفظ تزکیه رو معادلش میدونم...

بریم سراغ سوره شمس

فالهمها فجورها و تقواها

قد افلح من زکاها

و قد خاب من دساها

 

استاد برای شناسوندن خوب از بد نیست...

تشخیص خوب و بد رو خدا به همه الهام میکنه... فقط کافی هست کمی آروم باشن

استاد برای اینه که راه تزکیه رو به شاگرد یاد بده...

چون اگر شخص به راه تزکیه نره دچار دساها میشه...

یکی از تفاسیر دساها ، توجیه آوردن هست...

 

وقتی انسان کلی علوم فرا میگیره... با تمام اون علومش توجیه میاره...

میبینید چقدر کار سخت میشه؟

استاد اگر نتونه شاگرد رو مزکی بار بیاره... تمام اون علومی که شاگرد یاد میگیره در خدمت توجیه گری استفاده میشه...

 

خدا ان شا الله به همه ما توفیق بده هر روز بیش از قبلمون مزکی و مستقل بشیم...

از فرصت استفاده کنید برای هر چه بیشتر مستقل شدن...

تزکیه شدن...

وادی سهمگینی هست وادی تزکیه...

پرتگاههای عجیبی داره...

اما به قول استاد دینانی:

اندیشیدن خطر داره و ممکنه به جای عالم اله... به عالم الحاد برسیم...

خیلی خطرناکه... اما...

اما انسان عظیم اهل خطر کردن هست...

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل

کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها

پاسخ:
انصافا استادتون خانم هستند؟ :)

کاملا درسته. استاد در نهایت باید شاگر  رو مستقل بار بیاره...

بله

تمام این سالها هر وقت حرف از استاد زدم منظورم این خانم بودن...

هم استاد من و هم استاد همسرم...

من شاگرد قدیمی تری هستم و همسرم شاگرد جدیدتر...

همسرم بعد از ازدواجمون به این جمع پیوستن...

و البته بعد از ازدواجمون دیگه خیلی توی اون شهر نموندیم و همسرم نتونستن از کلاس ها به صورت مستمر استفاده کنن...

اما پذیرششون نسبت به استاد و جمع درس و بحثی مون عالی بود واقعا...

خیلی خوب جذب شدن...

و چند وقت پیش به استاد گفتم اگر ایشون نبودن من خیلی از سفرها رو نمی اومدم... ایشون مقید هستن که حالا که کلاس ها رو نمی تونن به صورت مستمر باشن حتما در سفرها با بچه ها همراه باشن...

پاسخ:
توضیحاتی که بهم دادید، علاوه بر جالب بودن، هم پذیرفتم و باور کردم و هم عمیقا به این فکر کردم که چنین افرادی از ثمرات و برکات انقلاب اسلامی هستند و با وجود اینکه استثنایی هستند اما خبر از ظرفیت‌های عظیم آزادنشده‌ای دارند که انقلاب اسلامی پتانسیل به فعلیت رسوندن اونا رو داره.
ضمن اینکه با وجود اینکه خیلی عرفی نیست که یک خانم استاد اخلاق باشند ولی با سیستمی که شما گفتید، ممکن میشه و چقدر خوبه که در یک سنت تعیین استاد اخلاق توسط استاد مسلم ایشون بهتون معرفی شدند. 
الحمدلله

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">