صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

حقوق یا اخلاق، امروز یا فردا

جمعه, ۵ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۲۹ ق.ظ

دیروز صبح که همسر داشت از خونه بیرون میرفت بهم گفت بیا بریم قم. من برای اولین بار تصمیم گیری در مورد این مساله رو حواله دادم به بعد از برگشتنش چون در این جور مواقع معمولا همون لحظه نتیجه نهایی رو می گیریم. موقع ناهار برگشت با یه دسته گل نرگس. البته از روز قبلش خوش اخلاق شده بود و کلا من رو متعجب کرده بود. احساس می کردم معجزه اون درد دلم با امام زمان بوده و گرنه قبلش هر دومون داشتیم روز به روز درمونده تر و داغون تر میشدیم...

راحت راضی شدم بریم قم. به قول استاد شجاعی رحم زمانی شب میلاد امام حسین علیه السلام بود و نمی شد از دستش داد. از اولش هم دلم زیارت می خواست اما این قضیه بی ماشینی مون عزمم رو سست می کرد. فکر می کردم الان با ماشین پدرشوهرم و خودش که تهران هست بریم قم، برگشتنی که با مادرشوهرم و برادرشوهرم بخوان برگردند، ما با چی برگردیم؟ ولی دلتنگ بودم و این ها اصلا بهانه های جدی ای نبود. دلم می خواست برم قم و جمکران و غم سنگینم رو با شکایت از شریک زندگیم پیش صاحبم تسکین بدم. زخم عمیقم رو با طلب از او التیام بدم.

وقتی رسیدیم قم و خونه برادر شوهرم، متوجه شدم غم هام مثل آتیش زیر خاکسترند که با کوچکترین تکان هایی دوباره شعله می کشند. مخصوصا وقتی مکالمات و رفتارهای پدر و مادر همسرم رو با پسرانشون می دیدم و می شنیدم. بعد از شام و جمع و جور کردن سفره، ساعت یازده شب گذشته بود که احساس کردم مغزم داره می ترکه...

رفتم ژاکتم رو تنم کنم که برم بیرون قدم بزنم. همسر گفت کجا میری و منم میام...

دور و اطراف خونه برادرشوهرم خیلی خلوت بود. آروم قدم میزدیم و حرف می زدیم. سوال همسر این بود که چی تو رو ناراحت کرده؟ من گفتم غمِ من خیلی عمیقه که حالا با ساده ترین چیزها دوباره شدت میگیره و بهش توضیح دادم که با من چه کرده و چه کرده... گفتم که دلم قدم زدن خواست چون سرم داشت می ترکید. اما وقتی تو هم خواستی بیای، با خودم گفتم خوبه که بیاد و من بهش بگم چقدر ازش ناراحتم که الان و اینجا از فرصت استفاده کنه و دعا کنه که بتونه جبران کنه، غم هام رو التیام بده.

اولین بار تو زندگیم بود که لحن صدام تو مکالمه با همسر اونقدر غمگین و آروم بود. بهش گفتم که من توی زندگی کم از این کارها نکردم که طلا یا سکه بفروشم اما الان با این رفتار تو که حقوقم نادیده گرفته شد، تمام اون کارهام اومده جلوی چشمم و تبدیل به غم شده. حس می کنم یه ابزارم برای موفقیت تو. حس می کنم که دوست داشتنت فقط توی حرف هست. میدونم این مساله واقعیت نداره ولی دارم میبینم که اولویتت نیستم. ابراز علاقه ات مال وقتی هست که دوتایی با هم هستیم و وقتی پای دیگران وسط میاد، اونا رو ترجیح میدی... بهش گفتم که چقدر اذیت شدم که فضای شخصی و ایندیویجوال من رو نادیده گرفته. گفتم من هفت سال هست که فضای شخصی و پرایوتم به خاطر مادری کم شده ولی تو ساده ترین دل بستگی های من رو نادیده گرفتی. کتاب هام رو بردی و فقط صبوری خواستی و اعتراض های ملایم من رو به شوخی گرفتی. گفتم اونی که ماشین به نام خودش هست هم وقتی می خواد پول ماشینش رو بزنه به کارش، رضایت زنش رو جلب می کنه اما تو ماشینِ من رو بدون جلب رضایتم فروختی و از نظر حقوقی و اخلاقی هم اشکال داشت این کارِ تو. * گفتم که دیگه هم ماشین نمی خوام. خسته شدم. منم طاقتی دارم آخه...

زندگی مشترک جوانه اولیه اش که با خوندن خطبه عقد سر بلند می کنه، مساله حقوق هست. زن تمکین و مرد تامین اقتصادی زندگی. بعد از این هست که اخلاق، زندگی رو تبدیل به نهال و به مرور زمان یک درخت تنومند می کنه. اما حالا تو تیشه زدی به ریشه ولی توقعت اخلاق هست. نمیشه!

حالا میدونید این حرفا از کجا اومد؟ دو روز پیش متن صحبت های استاد سلطانی در مورد ارتباط همسران رو خوندم و مرور کردم. این مثال درخت و بحث لایه های همسری، مال ایشون هست و به خوبی یک چارچوب تئوریک برای فهم علت ناراحتی عمیق من رو تبیین می کنه. مرور که کردم با خودم گفتم خب آخه مگه ما روزهای سخت تر از این رو نداشتیم؟ برای همین به همسر گفتم که تو هر شرایطی با تو می سازم اگر بدونم که عزم داری حقوق مالی ام رو بدی و برنامه های من رو درست یا غلط برای فضای شخصی زندگیم محترم بشماری. گفتم این همه سال ازت توقعی نداشتم چون اخلاقی رفتار می کردی. اما الان از اون معنویت چی مونده؟

گریه ام گرفت و به همسر گفتم که مگه الان سخت ترین برهه زندگی ماست؟ اون سال اول و دوم ازدواج سخت تر بود که پول نداشتیم غذا و لباس بخریم و ماشین هم نداشتیم و ... یا الان؟ ولی الان که زندگی مشترکمون یه نهال ده ساله ی خوب شده، اینطوری کردی و من باورم نمیشه... گفتم خدا گفته ولاتقتلوا اولادکم خشیه املاق چون روزی شون رو خودش میده اما هیچ جای این قرآن نیومده که به همسرتون کاری نداشته باشید، ما وظایفتون رو تقبل می کنیم. خودت باید مهر بورزی...

با تک و توک جمله هایی که لا به لای صحبت های من میگفت، حس کردم کلامم به جونش نشست. امیدوار شدم وقتی حس کردم تصورش در مورد مساله حقوق و اخلاق تصحیح شده و عزمش رو جزم کرده که درد من رو تسکین بده. حالا آرامش نسبی گرفتم چون میدونستم اگر همسرم واقعا از اعماق قلبش توبه نکنه، رحمت خدا از زندگی مون رو بر میگردونه و اوضاع کاری اش سخت تر میشه و زندگی مون خراب میشه. امیدوار شدم که حالا که اون شدت این ناراحتی ها رو میدونه، پس دقیق تر و عمیق تر از خدا می خواد که کمکش کنه تا دل من رو برگردونه. پس یه کاری می کنه. آرامش گرفتم چون حرفم رو زدم و سکوت نکردم که برام عقده بشه و سالها بعد سربلند کنه. بارها به همسر و همین چهارشنبه شب خونه دوست صمیمی مون، پیش اون ها گفتم ما الان همه مون سی سالِ مون هست و الان بچه کوچک داریم و ما زن ها الان به کمک شما نیاز داریم و بیست سال دیگه، حتی اگر محو هم بشید، دیگه برای ما مهم نیست. امروز به محبت و عشقی که با حمایتتون بهمون نشون میدید نیاز داریم، نه فردا.

اما این روزها خیلی خودم رو به در و دیوار زدم و میدونم شما رو هم خیلی آزار دادم. میدونم. من رو ببخشید... می دونم که نمی تونم الگوی خاصی برای حل مشکلات از این روزها کشف کنم که به درد کس دیگه ای هم بخوره. ولی یک چیزهایی هم هست. مثل دعا و طلب و توسل، تلاش کردن و ناامید نشدن و کمک گرفتن از متخصص هرچند اگر کامل کمکت نکنه. من میدونم که شاید همه چیز درست نشه اما صبر کردن مثل صبر کردنِ الانِ من خوبه. نه صبرِ منفی و با حالِ بد که سرنوشت رو بسپری دست شرایط و آدم های دیگه و معلوم نیست اوضاع خراب تر از این بشه یا نه، صبرِ فعال. من باز هم صبر می کنم ولی با حالِ خوب. اصلا دنیا هیچ وقت ارزشش رو نداره که به خاطر اون با کسی دعوا کنی. ولی وقتی ارزشی توی این دنیا پایمال میشه، ارزشش رو داره که به خاطرش سرسختانه بجنگی...


*: خود همسر گفت که به واسطه ای شنیده که آقای زاکانی که برای کسب تکلیف برای کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری میره پیش حضرت آقا، ایشون می پرسند هزینه تبلیغات رو از کجا می خوای بیاری؟ زاکانی میگه ماشینی دارم و اون رو میفروشم. آقا میگن این کار رو نکن چون موونه واجب خانواده ات هست. همسر بهم گفت که وقتی این رو شنیده بود که کار از کار گذشته بود. عمیقا پشیمون بود بنده خدا...


کامنت ها رو هم تکمیل می کنم به زودی. ممنون از صبوری تون.

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۰۵
صالحه

نظرات  (۴)

یه چیزی بگم؟

هرچند که چوب انداختن توی آتیشه و خدا منو ببخشه،

ولی واقعا این موضوع که توسعه بر عیال و تامین رفاه خانواده و مخصوصا اولیات زندگی مورد سفارش و تاکید دین بوده، از نظر من جزء مسلمات و بدیهیات دینه. تعجب می‌کنم که اقایون متدین و حتی طلبه که درس دین خوندن، اینجا دچار خطا می‌شن و تا تقی به توقی می‌خوره و تریپ تقوا و زهد، یا کار جهادی برمی‌دارن، اولین کارشون سخت کردن زندگی به زن و بچه‌ است.

آخ حرص می‌خورم از دستشون😡

جالب اینجاست که برعکسش هم مورد تاکید بوده حتی. یعنی استاد اخلاق طرف بهش گفته شده قرض کنی، برا خانومت ماشین لباسشویی بخر (سالهای قبل که انقدر مرسوم نبود) یعنی می‌گفتن اقایون خودشون رو به سختی بندازن برای تامین رفاه خانوماشون. 

حالا چرا اقایون چپه عمل می‌کنن، نمی‌دونم و درک نمی‌کنم و فکر می‌کنم اگر تو معنویات به جایی نمی‌رسن، دقیقا از دقت نکردنشون به ظرایف دینه. 

(لازم به ذکر است همسر خودم از این دسته اقایون نیستن به هیچ وجه)

پاسخ:
من دارم فکر می کنم دو تا نکته ریز رو من رعایت نکردم که همسرم به این فاز گرایش پیدا کرده.
یکی اینکه من خیلی قانع بودم و می دیدم او دیگران رو ترجیح میده، سکوت می کردم.
دوم اینکه اصلا بلد نبودم درست ازش درخواست کنم. گاهی که شانسی درست ازش درخواست می کردم، چنان به تکاپو می افتاد برای حل مشکلم که نگو...

این روزا می خوام تلاش کنم این مهارت ها رو اصولی یاد بگیرم...
۰۵ اسفند ۰۱ ، ۱۳:۵۷ میم مثل حنانه

سلام من این مدت پست هاتون رو میخوندم و خیلی دوست داشتم که شرایطتون عوض بشه. همینطور که اینکه مدل مشابه زندگی شما رو از نزدیک دیدم و برام خیلی ملموس بود.

ولی خیلیییی خوشحال شدم که حرفاتون رو زدید.این خیلی کار بزرگیه که آدم حرف رو تو دلش نذاره..امیدوارم به برکت این روز عزیز اوضاع زندگیتون هر روز بهتر و بهتر بشه :)

پاسخ:
سلام دوست جان. ممنونم از دعای قشنگت. بهترین تقدیرها رو برای خودت آرزو می کنم. 
۰۵ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۰۶ سارا سماواتی منفرد

سلام

چقدر به دلم نشست مطلبتون و چقدر خوب که با آرامش حرفاتون را با همسرتون در میان گذاشتید و این خیلی خوبه و خودش نعمتی هست متاسفانه بعضی وقت ها آقایون به همین هم که حرفاتون را بزنی و با آرامش بهش گوش بدهند اصلا توجه نمی کنند و سریع فاز عصبیت و الان وقتش نیست و خیلی خسته ام می گیرند یا اگر هم گوش بدهد معلوم نیست حواسش کجاست.

امیدوارم حالا که داریم می رویم سمت بهار و نو شدن طبیعت به طبع آن زندگیهامون هم بهاری و با طراوت بشه.

پاسخ:
سلام سارا خانم
بله... واقعا همین که همسرم گوش میده هم خودش نعمتی هست  و این خصوصیت در خیلی از مردها نیست.
این روحیه حرف زدن و حرف شنیدن در بعضی از آقایون و بعضی از شغل ها وجود داره. مثلا فیلم پیش از طلوع رو که ببینید، می بینید همه اش اون دختر و پسر دارند با هم حرف می زنند تا آخر فیلم. اصلا هم خسته کننده نیست.
منم امیدوارم زندگی های همه ی آدم های دنیا، مخصوصا خودمون ایرانی ها، روز به روز قشنگ تر بشه :)

آخ الهی شکر صالحه عزیزم

واقعا توسل و مدد گرفتن از امام زمان، خیلی برای حل این مسائل راهگشاست. 

واقعا ما چقدر با ندونستن هامون ، شریک زندگی مون رو آزار میدیم... خدا کنه بفهمیم و تغییر کنیم. هر کسی که تقصیری داره، مرد یا زن. 

خیلی خوبه که گفتی فکر کنم حرفهام به جانش نشست.

برای این روزهات از خدا، و صاحب مون، آرامش می‌خوام و دعا می‌کنم به طور ریشه ای، حل بشه مسائلت، جوری که دیگه سر باز نکنه. 

 

پاسخ:
امام زمان... واقعا ایشون هست... 

ولی الان دیگه شک دارم که حرفام رو اونطوری که خودم منظورم بوده درک کرده باشه.
هرچند هنوز هم راه هایی هست...

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">