صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

برف می بارد و من می شوم از یار جدا

يكشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۶:۱۰ ب.ظ

اون روزی که همسر اومد خونه و من رو فرستاد که برم دفترخونه و وکالت بدم برای انتقال سند، برف می بارید. همسر بهم گفت که نگاه کن! برف نشانه رحمت خداست. من به ویوی بی ریخت پنجره های خونه که نمای آجری و زشت خونه های کوچه پشتی بود، حتی نگاه هم نکردم. توی دلم خشم بود و رنج بود و غصه. برف کیلو چند.

امروز که از صبح برف شروع کرده به باریدن، هربار که نگاه می کنم به دانه های برف، فقط قلبم فشرده میشه. میدونم که دیگه به این راحتی ها نمی تونیم بچه ها رو ببریم بیرون از خونه برای گردش. خودم هم همینطور... بیشتر از قبل محدود شدم. تا قبل از این بچه های کوچک بزرگترین محدودیتم بود. حالا بی ماشینی هم بهش اضافه شده.

توی گروه دوستان قدیمی، بچه ها ویوی حیاط خونه و کوچه شون رو گذاشتند. منظره درختای پر از برف و خیابون های سفیدِ سفید... خیلی خوشگله. من هم ویوی زشت پنجره های خونه رو گذاشتم و برفی که روی زمین آب شده و ننشسته. استیکر خنده هم گذاشتم اما این خنده دروغین الان خیلی بهتر از اینه که پیچیدگی های غصه هایی که توی این ده سال توی دلم مثل یک شنل بافتنی به تن خودم بافتم رو برای بچه ها بشکافم. نه! این لباسی هست که خودم بافتم. با صبوری هام. با حمایت گرفتن هام. با سکوت رضایتم. با مهربونی نا به جا. با گوش دادن به حرف بزرگترهایی که حسن التبعل رو در اطاعت محض از شوهر معنی می کنند. با فداکاری هام. با نشستن سر جام. با گوش دادن به حرفای مامانم که با کمالگرایی هاش باعث شد هیچ وقت نفهمم شاید مشکل از من نباشه...

امروز از درون پر از خشم شده ام. دلم می خواد فقط بنشینم رستگاری در شائوشنک رو ببینم و تصمیم بگیرم تا دو سه ماه آرام باشم و صبورانه یک زن خوب بمانم تا شاید فرجی بشود اما می ترسم همین هم غلط باشد. دلم می خواد بلند بشم. کفش های کوهم رو بپوشم و دستم رو بندازم به دامن کوه و تا جایی که می تونم ازش بالا برم. بعد داد بزنم. داد بزنم. آی داد بزنم. داد بزنم فقط. گریه کنم. های های گریه کنم. به سفیدی های کوه بگم خسته شدم. خدا رو به مقدسات قسم بدم و بپرسم کجاست نتیجه ی صبوری هام؟ کجاست نتیجه فداکاری های من؟ بپرسم چرا این همه اخلاقی رفتار کردم، اینطوری حقوقم نادیده گرفته شد؟ بپرسم پس این همه خودم رو تغییر دادم تا آدم بهتری بشم، چرا پس هیچی نشد؟ اون همه آرمان مقدس که من به خاطرشون از جسمم گذشتم چی شد؟ دلم می خواد واقعا جواب سوال هام رو بگیرم. گیج شدم... 

دانشگاه رفتن برای من یک مسکن قوی بود. درست مثل کورتون عمل کرد. دردم رو ساکت می کرد اما نمی ذاشت مشکلم رو ریشه ای حل کنم. همسر میگه: "وای خدا رحم کنه بازم دانشگاه تعطیل شد!" مامان فکر می کرد مشکل من درس خوندنه که آرامش نداشتم اما همسر خوب می دونه که من توی خونه آرامش ندارم و با چی آرامش می گیرم. دریغ و افسوس از این زندگی ای که دوتایی ساختیمش. هیعی...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۲۳
صالحه

نظرات  (۱۱)

چرا دریغ و افسوس؟

پاسخ:
چون قلبم شکسته... بدجور...

صالحه! عزیزم! بیا بغلم...

 

پاسخ:
کاش معادله یک مجهولی بود، ساده حل میشد و آروم میشدم. الان فقط اگر بهش فکر کنم، گریه می‌کنم.
ولی کاش میدیدمتون...

از کی دلت شکسته هانی 

پاسخ:
ممنون که من رو می‌خندونی :)

خوشحالم اگه خندیدی

ولی من جدی نمی دونم...

یعنی می دونم

دارم آخرین تلاش هام رو می کنم برای اینکه چیزی که فکر می کنم نباشه :(((

پاسخ:
خب بگو چی فکر می‌کنی؟

 

از پارو زدن یه طرفه دست بردار 

بذار کشتی غرق بشه 

پاسخ:
به همین سادگی؟ خودمم غرق میشم اینطوری :)

نترس

اگه تو پارو نزنی 

تو بی تفاوت بشی 

تو جاهای خالی رو پر نکنی 

خودش پا رو رو بر می داره

این بار اون شروع می کنه

اینقد فداکاری کردی که فرصت فداکار بودن رو ازش گرفتی 

بذار یه بارم اون بار این زندگی عاشقانه ای که تشکیل داده رو به دوش بکشه 

رها کن 

و از خودت مراقبت کن

خودت 

خودت 

خودت

پاسخ:
نه... اونم فداکاره منتها به شیوه خودش.
من الان باید مسیرمون رو مدیریت و جهت دهی کنم.

رازهایی درباره ی زنان و رازهایی درباره ی مردان رو خوندی؟ 

پاسخ:
فکر کنم خیلی سال پیش...

دلم میخواد یه چیزی بگم اما شبیه قضاوت‌های بی‌رحمانه به نظر میاد 

درمورد خودم که صدق می‌کنه اما شما آدم بزرگتر و بزگوارتری هستید تا من. پس سکوت کنم بهتره 

پاسخ:
عیبی نداره. من برای خودم شان خاصی قائل نیستم که نشنیده حرفاتون رو رد کنم. دوست داشتید خصوصی بگید :)

من خیلی باهات فرق دارم صالحه، از نظر فکری انگار تو دو دنیای متفاوت باشیم، تو شبیه مرضیه ده سال پیش منی که یک دنیا با الآنم فرق داره.

ولی این پستت رو‌عمیقا درک‌ میکنم.

یک سال پیش منم احساساتی مشابه احساسات الانت تجربه میکردم. جلسه قبل که پیش روانشناسم بودم، بهم می‌گفت می‌بینی هیچی شبیه یک سال پیش نیست؟ می بینی از جایی که فکرشو نمی‌کنیم چقدر زندگی تغییر می‌کنه؟ رزق هایی که حسابشون نمی‌کنیم. خلاصه که باز میشه این در، صبح میشه این شب، صبر داشته باش...

منم درس‌خوندن، کتاب، فیلم، دانشگاه، اینا بهم کمک میکنن حالم بهتر بشه، ولی به قول تو ریشه مسایل مهمم تو خانواده و رابطه م رو حل نمیکنن.

ولی روانپزشک، روانشناس و زوج درمانگرمون در طی این یک سال به من و درواقع به خانواده ما خیلی کمک کردن. و البته که همچنان هم به کمکشون نیاز داریم.

امیدوارم تو هم بتونی کمک تخصصی بگیری و همه چی به زودی بهتر بشه.

پاسخ:
تلاشم رو می کنم که مثل شما، سال آینده هیچ چیزم شبیه سال قبلم نباشه :)

این بار می خوام ریشه ای با مشاورم حلش کنم :)

سلام صالحه عزیز حالت خوبه؟

بهتر هستین؟

چند روزی نیستید و چیزی ننوشتید😥

پاسخ:
سلام سادات جان. خوبم. خدا رو شکر. بهتر میشم.

با تمام تفاوت مسیر ها و شخصیت ها

 عمیقااااا میفهمم حالتون رو...عمیقا..

ب خصوص اون قسمت کمالگرایی ها و حس های درونی بعدش..

تنها نیستید..

آه.

 

 

پاسخ:
چرا آه؟

ولی آره... من اولش فکر می کردم تنهام. بعد فهمیدم این فقط درد من نیست. حس عجیبی دارم.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">