صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

هفته سوم شهریور ۹۷

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ق.ظ
+ امروز بلاخره بعد از سه چهار ماه، DJ بهمون وقت داده که بریم پیشش! خیر سرمون پارتی هم داشتیم. فاطمه از این‌ور، سید‌رضا از اون‌ور. با اینکه دیر شد ولی بلاخره میریم پیشِ DJ عزیزم! همسرِ عزیزترم نگران هست که نکنه بریم پیش DJ و... DJ میدید ما داریم می‌میریم ولی بازم تعلل کرد. حالا بازم من مطمئنم DJ ما رو از این رو به اون رو می کنه. احتمال خیلی زیاد هم میگه که wi-fi رو کلا تعطیل کنیم... دیگه باید سیمِ Lan بخریم... 
+ میخواستم همین جا، یعنی فضای مجازی _ که دوستانِ واقعیم هیچ وقت بهش سر نمیزنند _ از چند تا از دوستانِ جیگرطلام تشکر کنم. چون وقتی پیش اونا هستم خیلی خل میشم و خیلی خوش میگذره: نسیمه سادات، سعیده سادات، هما، فاطمه J... (چهار شگفت انگیزِ زندگی من) زهرا و زینبانِ تهران، یسرا و بهاره، فاطمه S، زینب سادات، منیژه، الهام و ریحانه... شدیدا حالم پیش شما خوبه و خوشبختم :)
و یه تشکر زورکی از جاریم: مریم دوستت دارم :))
زن داداش: فعلا تشکری در کار نیست :|
+ طبقِ محاسبات، امسال باید برای ارشد بخونم. چون بلاخره بعد از ۸ سال دست و پا زدن، من در تابستانِ ۱۳۹۸ لیسانسم رو می‌گیرم ان شاء الله! گوشِ شیطون کر! یعنی حتی اگر از آسمون سنگ بباره و حتی اگر بمیرم هم بلاخره تمومش می‌کنم!
+ امروز انتخاب واحده و دیگه درس خوندن رو باید شروع کنم و کمتر بیام اینجا! هرچند اصلا خرخون نیستم و حتی درسخون هم نیستم. معدلم 18 هست و اصلا پز دادن نداره وقتی نسیم و سعیده معدلشون نوزده به بالاست :| من همون بهتر بشینم کتاب بخونم... اصلا درسخون بودن تو مرامم نیست :|
+ "خیلی‌ها" به آینده علمی ام امیدوارم کردند. بیشتر از همه هم شوهرم، که به قول نسیم: یه دّونه است... یه دّونه! و همیشه حمایتم میکنه. حتی اگر دانشگاه تهران قبول بشم و نریم تهران هم؛ بازهم حمایتم می کنه :))) "خیلی‌ها" یعنی همین! :|
+ یه اتفاقاتی افتاده... بعد از سفر مامان اینا به مشهد و دیدن خانم N اینا! خیلی دلم می خواد در موردش بنویسم... فکر نکنم بشه... ولی یقینا جزو مهم ترین اتفاقات زندگیم هست...
موافقین ۳ مخالفین ۱ ۹۷/۰۶/۲۴
صالحه

نظرات  (۹)

دیجی؟ 
سیم lan چیه؟ 
اوووووه چه خوب همچی دوستایی داری 
واقعا دوستی که کنارش شاد باشی خیلی خوبه خیییلی! (حسرت چون فقط سرکار دوستانم هستند و بقیه شم نگم دیگه) 
شوهرت هم دوباره حسرت و بدون شرح! (سوز حسرت رو قفسه سینه و گلوم)
موفق باشی صالحه خانم :) 
پاسخ:
DJ، دکتر جیم هست. احتمالا بگه که اشعه وای فای بده و بهتره از کابل lan استفاده کنیم :)))
منم خیلی با دوستام نیستم. یعنی خونه مامانم و مادرشوهرم برام جهنمه! بدبختانه مجبورم مرتب برم خونشون... به خاطر سختی‌هایی که می‌کشم، قدر بودن با دوستام رو بیشتر میدونم! بعدش من خودم بیشتر مایه شادی ملت ام تا اونا مایه شادیِ من!!!
تو رو خدا حالا حسرت نخور... ما تو دنیا تو این یه مورد شانس آوردیم، همینم بپره! :(
ممنونم عزیزم
۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۰۷ کرگدنِ بنفش
ایشالا ۹۸ میگیری لیسانس رو و بعد هم فوق ... 😍
پاسخ:
ممنونم عزیزم. ان شاءالله هر چی خیره :)
دیشب خوابت رو دیدم
مهمان خندوانه بودی! 
چادر هم نپوشیده بودی
ولی حجابت کامل بود :))))
پاسخ:
وااااااای! نگووووو! :)))))
چه با مزه! محتوای خواب حالا چی بود؟
حسرت با حسودی و چشم زدن فرق داره :| 
مرسی! :| 
پاسخ:
میدونم :(
ولی نخور دیگه... :(
مرسی...  :(
چه خوب که اینقدر دوست و رفیق های خوب داری و پیششون خوش می گذره!
من از سه عدد دوست صمیمی م که هم اتاقی بودیم دور موندم:(

ارشدت رو میخوای بری دانشگاه یعنی؟ چرا حوزه ادامه نمیدی؟
ان شاالله که موفق باشی و به همه اهداف علمی ت برسی:)
پاسخ:
خدا رو شکر واقعا. اکثرِ دوستام، در واقع همسرِ دوستانِ همسرم هستند. اینجوری رفت و آمدمون هم بیشتره :)
پس حتما گاهی بهشون زنگ بزن. من به بعضی از دوستای خیلی قدیمیم زنگ میزنم...
ارشدِ حوزه حداقل ۴ سال طول میکشه. دروس غیرِ تخصصی زیاد داره... برای من فرسایشی میشه 
ممنونم عزیزم :)
سلام
چی خوندی؟
من از دوستام دور افتادم.بعدشم هرچی سعی کردم دوست پیدا کنم نشد... :/
پاسخ:
سلام :)
من حوزه هستم هنوز... با گرایش فلسفه
منم این اتفاق برام افتاد. از دوستام دور شدم. ولی الان دارم سعی می‌کنم دوباره برم خونشون... فاصله‌ها رو کم کنم :) این کار خیلی تو روحیه‌ام تاثیر مثبت داره :)
متوجه محتوا نشدم فقط رامبد جوان با همون لحن همیشگی گفت: مهمان ما صالحههههههه!  :)))

پاسخ:
باورت میشه یکی از فانتزی‌هام این بوده که یه روز خندوانه دعوت شم؟؟؟
البته نه الان! چند سال پیش فانتزیم این بود.
راستش یه حسی درونم هست که میگه: یه روزی میاد که قراره یه مسئولیت سنگین رو روی دوشم بذارن. یه بار بزرگ رو بردارم. یه جورایی قراره آدمِ مهمی بشم...
این احساس طوریه که الان دیگه این حس رو ندارم... هیچ وقت خندوانه نخواهم رفت! مطمئنم.
ولی خوابِ جالبی دیدی. به فکر فرو رفتم! یعنی چطور با این که منو ندیدی اینقدر برات ملموس بودم که خوابم رو دیدی! عجیبه!
بله. برای خودمم خیلی جالبه. 
یادمه تو خواب با خودم گفتم "پس صالحه این شکلیه..."
حالا باید واقعا ببینمت ببینم شبیه خوابم هستی یا نه
اگر شبیه خوابم بودی باید به من ایمان بیاری!  :))))
پاسخ:
خخخخخخ
خب بیا یه قرار وبلاگی بذاریم! خوبه؟ :))
اتفاقا منم بدم نمیاد به یک پیامبر جدید ایمان بیارم :))))
خوش به حالتون دوست زیاد دارید و می تونید باهاشون خوش باشید...
التماس دعا...
پاسخ:
ولی هیچ کدوم باهام صمیمی نیستند... نمی دونم چرا!
ولی الحمدلله. دوستِ خوب، از طلا و جواهر هم ارزشمند تره. الحمدلله
التماسِ دعای بیشتر :)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">