صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و تراپی

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۳۱ ق.ظ

امروز می‌دونید چی شد؟ یکی از بچه‌ها دستش خورد یا خودم وقتی گوشی رو به لپ‌تاپ وصل کردم، نمی‌دونم! برنامه سامسونگ نوتم پاک شد!
تمااااام نوت‌هام!!! شاید بیشتر از ۴۰۰ تا یا حتی بیشتر نوت داشتم و همه پاک شدند. باورش برام سخت بود ولی واقعا خیلی ناراحت نشدم. بهتر! گوشیم خالی شد :) حتی فکر مرور اون همه یادداشت، بهم استرس وارد می‌کرد. گرچه یه چیزای جالبی لابه‌لاش بود که ترجیح میدم بهش فکر نکنم تا حسرت بخورم. الانم این سامسونگ نوت جدید سرعتش خیلی کنده و اعصاب برام نذاشته ولی فعلا دارم باهاش می‌سازم.
کلا من خیلی استرس‌ها و فکرهای توی ذهنم رو مدیریت می‌کنم و این فقط یه نمونه‌اش بود.
خیلی وقت بود نیت کرده بودم بیام و در مورد حجم استرس‌های بی‌خودی که ما خانم‌ها به خودمون میدیم اینجا صحبت کنم اما خودم انقدر دوشنبه و سه شنبه دچار استرس و حال بد شدم که هر کار می‌کردم، نمی‌تونستم به خودم مسلط بشم و با خودم گفتم چطور می‌خوای در مذمت استرس گرفتن خانم‌ها بنویسی!!؟؟
ماجرا این بود که رفتم دانشکده و مصاحبه علمی شدم و همه چیز هم خیلی عالی پیش رفت. من از شب قبل رفته‌بودم خونه مامانم چون همسر رفته بود سفر. خلاصه بعد از مصاحبه هم برگشتم خونه مامان ولی کلا مامان، آدمِ شنیدن نیست و من زجر می‌کشم وقتی می‌خوام فقط دو دقیقه، شش دونگ حواسش به من باشه اما نیست. خلاصه مامان اصلا گوش نداد که اون روز به من چی گذشته. فقط میگفت: صالحه جان معلومه تو توی هر چیزی وارد بشی، بهترین میشی!
وقتی این حرف رو می‌زنه، می‌خوام سرم رو بکوبم توی دیوار.
دوست صمیمی‌ام، نسیم هم فرداش یک کلاس داشت و نمی‌تونستم برم پیشش تا باهاش حرف بزنم و سبک شم. این بود که هرچقدر زمان می‌گذشت، بیشتر احساس بد درونم ایجاد می‌شد.
استرس یک سری حواشی... یعنی کارهایی که حداقل باید سه ماه پیش انجام می‌دادم و ندادم و استرس اینکه چقدر استادِجان برام زحمت کشید و آخرش زحماتشون به باد می‌ره و من ناامیدشون می‌کنم...
و حالِ بد... حال بدی که من داشتم مثل یک توده حجیم غم و خاک‌برسری بود که چرا، که چرا من مقاله‌ام رو ننوشته بودم! آخه مگه چقدر زمان می‌برد؟ چی میشد دست از کمال‌گراییم برمیداشتم و بی‌خیال نوشتن یک مقاله در سطح یک عضو هیئت علمی دانشگاه تهران می‌شدم؟
آیا کافی نیست اون همه خجالتی که بابت نداشتن مقاله کشیدم؟
خلاصه در یک لحظاتی مغزم به مرز انفجار می‌رسید. حتی با استادِ جان هم صحبت کردم و بازم حالم افتضاح بود. با اینکه استاد گفتند: "من اون روز با خوشحالی دانشکده رو ترک کردم." یا "خیلی خوشحال شدم که یک قدم رو به جلوی تو رو دیدم." یا حتی این مطلب که "خیلی خوشم اومد که اسم دخترات رو در صفحه تشکر پایان‌نامه آوردی با اون تعبیرات و ..."
حتی با وجود اینکه استادِ جان و یکی دیگر از استادهام برام توصیه نامه نوشتند... و توصیه‌نامه استادِ جان، در نهایت لطف یک استاد نسبت به شاگرد، فوق العاده بود...
هیچ‌کدوم از این‌ها حال بد من رو خوب نکرد.
حال بدم از انتقالی استادِ جان به دانشکده حقوق، جاش رو داد به لذت بردن از نگاه کردن به دست‌خط فوق العاده زیبای استادِجان در توصیه‌نامه‌ام.
اصلا همه این‌ها چه فایده، هرچقدر استاد هم گفتند که من اون روز دست خدا رو دیدم و من حس کردم خدا چقدر دوستت داره، بازم حالم خوب نشد.
تنها کاری که اون شب‌‌ها دوست داشتم انجام بدم این بود که نماز شب بخونم. و دعا و صلوات برای امام زمان بفرستم.
اون روز، بعد از اینکه از دانشکده اومدم بیرون، انقدر خجالت کشیده بودم از بی‌مقاله بودن که رفتم توی شهر کتاب دانشگاه و ۷۰۰ تومن خرید کردم و اینجوری خودم رو تنبیه کردم. البته بی‌شباهت به تشویق هم نبود. انقدر انرژی داشتم که اگر لب‌تاپم بود، می‌تونستم جا در جا یک مقاله بنویسم. اما بلاخره رسیدم به یه تقطه‌ای که فهمیدم چقدر زور بالای سرمه... مخصوصا وقتی برای اولین بار رفتم پیش معاون علمی دانشکده. همون آقای خوش‌چهره و اندکی از خودمتشکر. امیدوارم یه روزی بیاد که انقدر کتاب و مقاله داشته باشم که همه این ضوابط وهمی برام خنده‌دار و مضحک به نظر بیاد.


پ.ن: از کجا رسیدم به کجا؟ می‌خواستم از استرس‌هایی که ما خانوما می‌کشیم بگم ‌‌‌‌که پیرمون می‌کنه، نابارورمون می‌کنه، عصبی و پرخاش‌گرمون می‌کنه. از خودمون غافل‌مون می‌کنه و دچار رقابت‌های ناسالم‌مون می‌کنه و ...
نشد که بگم. فعلا این عکس‌ها رو از تراپی امروز صبحم اینجا ببینید تا بشوره ببره. اینجا باشگاه ورزشی هست که میرم. بوی رزها سمفونی راه انداخته بود. منم مثل گنجیشک تند تند تا از این گل به اون گل می‌پریدم تا بیشتر ازشون لذت ببرم :)




موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳/۰۲/۲۰
صالحه

نظرات  (۱)

من از بهمن ماه همینجوری دستم میخوره اطلاعاتم میپره نمی‌دونم چرا ! در مورد مقاله فقط بگید امروز یک‌خط می‌نویسم و این برنامه هر روز باشه می‌بینید یک صفحه چند صفحه جلو رفتید و تعریفتون از خودتون یک آدم معمولی باشه من یه دانشجو می‌خوام مقاله  چاپ کنم اصلا صفت و ویژگی در نظر نگیرید 

پاسخ:
وای خدایا! چرا اینطوری سوال می‌پرسید؟! اصلا سوال پرسیدید؟ 
یه ذره واضح بنویسید. یه نقطه‌ای، ویرگولی، علامت سوالی چیزی بذارید معلوم بشه چی منظورتونه!

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">