۲۴ مرداد ۹۷
پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ب.ظ
شبی که دندونم رو کشیدم، بعد از نماز صبح خوابم میومد اما نمی تونستم بخوابم. سرم... پیشونیم... و تقریبا کل بدنم سردِ سرد بود. عجیب این بود که شوهرم پتو انداخته بود روم ولی بازم سردم بود. اثراتِ اون آمپولهای بیحسی بود. من مغزم خیلی سرده و حالا سردی روی سردی اومده بود...
بعد از ظهر، رفتیم بیرون که مثلا خرید کنیم. از خیلی قبلتر به شوهرم اصرار میکردم که یک دیگ سنگی بخریم. خلاصه رفتیم یه عطاری. سبب خیر شد و شوهرم داروهاش رو خرید. بعد من گفتم که یک سری هم به عطاری آزادی بزنیم شاید اونجا دیگ سنگی داشته باشه. البته فقط به نیتِ خریدِ دیگ سنگی! :)
آقایِ آزادی یک جوانِ سی و اندی ساله است که می تونه از روی دیدنِ زبان، ناخن، چشم و کفِ دست بیماریت رو تشخیص بده. البته این کار رو فقط درصورتی انجام میده که ازش بخوای. رفتیم داخل عطاری و دیگ رو انتخاب کردم و دوتا داروی دیگه هم برای شوهرم مونده بود که خریدم... یهو یادم افتاد که ماجرای سردیِ سرم رو بگم. زبونم رو نگاه کرد و گفت به خاطرِ سینوزیتت هست. گفتم: سینو زیت! بعد یک آن یادم اومد که من از بچگی تا آخر دوم راهنمایی، سینوزیت داشتم. و این یعنی هنوز خوب نشده بود!
بعد از اینکه توصیههای مربوطه رو کرد، ازش پرسیدم که سودا هم دارم یا نه. شوهرم هم اومده بود تو مغازه و آقای آزادی داشت به من میگفت که استرس داری، اضطراب داری، فکر و خیال زیاد میکنی و دغدغههات زیاده... و من هر جملهای که ایشون میگفت به شوهرم نگاه میکردم و با تعجب میپرسیدم: من اینجوری ام؟ و اونم تایید میکرد که نه!!! آقای آزادی میگفت: به هرحال این چیزی هست که علائمش هست. بعد فکر کردم و به خودم گفتم: این همه مطالعه و فلسفهخوانی و مشغولیتِ ذهنی و دغدغه درموردِ چیزهای مختلف و غم و ... رو نمیبینی؟
یک شربتِ سودابَر داد. از همونهایی که یکی از خانمها موقعِ امتحانِ فلسفه با خودش سرِ جلسه آورده بود! در واقع فلسفه شدیدا سودازا است و تنها چیزی که به درستی میتونه این سودا رو از بین ببره، عبادات و ریاضتهای شرعیه است. چیزی که ما دانشجوهای فلسفه فراموش میکنیم یا در انجام دادنش تنبلی. این مساله رو اخیرا فهمیده بودم. اینکه چقدر نیاز دارم که قرآن بخونم... به نماز... به وصل شدن به یک منبعِ لایزالِ لاینقطع... به ذکر...
۹۷/۰۵/۲۵