صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۲۳ و ۲۴ مهر ۹۸

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۷ ب.ظ
امشب بابا رو رسوندیم فرودگاه امام. 
+ آدم‌ها رو با چشمایِ مظنونم می‌پاییدم. یعنی همشون برای احساسِ تکلیف و شوقِ زیارت و اینا می‌خواستند برن نجف؟ یا برای اربعین‌بازی و اربعین‌گردی؟! 
+ ولی عجب فرودگاه امامی شده بود... سرتاپا اربعینی... از زمانی که فرودگاه ساخته شده تا به حال هیچ‌کس اونجا رو اونجوری ندیده بوده...
+ بعدش رفتیم دیدنِ نسیم‌اینا. پرند، خونه‌ی خواهرشوهرشون تشریف آوردند. آخه من دیگه چقدر التماسش رو کنم بیاد خونمون. یه ذررره _فقط دو ساعت_ حرفیدیم... اصن وقت نشد :|
+ نسیم داره جزوه کودک متعادلِ استاد سلطانی رو می‌خونه.... :( منم می‌خوام! ولی فعلا وقت ندارم :(
+ تا خونه برای همسر فک زدم. ۴۰ دقیقه داشتم مغزش رو شستشو می‌دادم که بره پیج father_of_daughters رو ببینه :) 
البته دروووووغ! این همش ۵ دقیقه از آخر صحبت‌هامون بود. بیشتر اینکه انرژی بیشتری برای تربیت فرزند بذاره. مطالعه کنه. خلاقیت در تربیت از درونش بجوشه و الخ 
یه جمله قصار هم گفتم: 
اینکه هر بار یه چاله رو پر کنیم و بعدش بریم سراغ یه چاله دیگه، بهتر از اینکه که همیشه یه چاه داشته باشیم... 
یه حفره‌ی همیشگی، یعنی یه بحرانِ لاینحل. ولی هر بار که یه مشکل پیش میاد اگر سریع بریم سراغش و حلش کنیم، در آینده هم بچه‌هامون متعادل‌تر خواهند بود چون حداقل در تمام مدت عمرشون دچار یک یا چند بحران نبودند که حفره‌ی شخصیتی براشون ایجاد کنه.
+ همون طور که خوندید، این جمله قصار، تفصیل مطولی داشت. پوزش!
+ من نمی‌دونستم که اینقدر بعضی از مادرها بچه‌هاشون رو تنبیه بدنی می‌کنند! یا مثلا یه ذره حتی... در حدّ وشگون و سفت گرفتن دست و کشیدن دست و گوش و اینا! 
واقعا به خودم افتخار کردم...
+ باید یادم باشه فاطمه‌زهرا خواست بره مهدکودک مرتب حواسم رو جمع کنم که اونجا چی می‌گذره. نکنه بهش مخدر‌های جسمی یا روانی مثل خواب‌آورها یا تلویزیون بیش از حد و ... بدن. یا مثلا تهدید و تنبیه بدنی... باید خیلی اعتمادش رو داشته باشم که همیشه بهم بگه اونجا چه خبره.
+ اینم نمی‌دونستم که چقققدر زیادند مادرهایی که بچه‌هاشون رو در سنین پایین بلانسبت خر فرض می‌کنند و گولشون می‌زنند و وقتی بچه‌، ۵ -۶ ساله میشه پدر و مخصوصا مادر رو ذلّه می‌کنه و اینجاست که والدین و مخصوصا مادر بلانسبت عین خر در گل باقی می‌مونند. واقعا ناراحت‌کننده‌است. ولی این همون قانون کارما (karma) است.
+ به خودم افتخار کردم که از وقتی فاطمه‌زهرا حتی حرف هم نمی‌تونست بزنه، باهاش مثل یک آدم بالغ رفتار کردم. بهش احترام گذاشتم و سعی کردم درکش کنم. مفاهیم رو براش ساده‌سازی کردم و بهش انتقال دادم و در بیشتر موارد او همون چیزی رو انتخاب می‌کرد که من درست می‌دونستم. گرچه نمی‌دونم چقدر کارم در تراز تربیت یک کودکِ متعادل هست ولی فعلا به طور تجربی می‌بینم از رفتار خیلی از مادرها بهتره.
+ صبح ۲۴ مهرماه، مامان و مهدی با هم رفتند مهرآباد به سمت اهواز. بلاخره همه راهی شدند جز من :)
من ساعت ۷ بیدار شدم. ۸ دیگه همسر رفته بود. بچه‌ها هم خواب بودند. افتادم به جون خونه. و فقط جارو زدن و تمیز کردن دو تا پنجره اتاق فاطمه‌زهرا و آشپزخونه ۲ ساعت زمان برد. البته پنجره‌ها از زمان مستاجر قبلی تمیز نشده بودند. محله‌ ما هم خیلی دوده داره... آاای کثیف بودند :| تازه هنوز هم جای کار دارند. چون می‌خوام پرده اتاق فاطمه زهرا رو بزنم تمیزشون کردم. تمیز کردن این خونه خیلی سخته. اگر کسی می‌تونه بهم بگه این آمریکایی‌ها و انگلیسی‌هایی که با وجود چند تا بچه، خونه بزرگ دارند، چجوری خونشون رو تمیز می‌کنند، ممنون میشم.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">