صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

دو روزِ آخرِ نبودن

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۱ ب.ظ
به بابا گفتم: تو زندگیم با هر مردی معامله کردم پشیمونم کرد.
گفت: حتی با من؟
گفتم: پدر و دختری که معامله نداره.
گفت: بیا با من معامله کن ببین چجوریه.
گفتم: پدر و دختری معامله نداره.
گفت: اگه تکلیف نبود بدون تو نمی‌اومدم.
گفتم: برگشتی از سفرت هیچ تعریفی نکن.
گفت: حلالمون کن.
گفتم: خودم اشتباه کردم.
گفت: پویا می‌خوام.
گفتم: نیست. دیگه تموم شد.
گفت: پویا!
گفتم: گریه نکن. بسه! بابا برمی‌گرده فردا.
گفت: پویا!
گفتم: تمومش کن. کافیه.
گفت: گلوم درد می‌کنه. آب!
باز‌هم گریه کرد و وقتی بغلش کردم،
گفت: نمی‌خواستم ناراحتت کنم.
گفتم: من دیگه ناراحت نیستم. من بهت افتخار می‌کنم. شجاع و صبوری. ۵ روز بدون بابات صبر کردی. با خواهرت مهربون بودی. من بهت افتخار‌ می‌کنم.
+ امشب "تنها در برلین" بهانه‌ای شد دوباره به یک زندگی مجاهدانه و آرمانی فکر کنم. 

برگشت.
گفتم: تو این مدت هر رنجی که تو سفر اربعین متحمل می‌شدم رو کشیدم... خیلی سخت بود.
گفتم: همه‌ی این سختی‌های بچه‌داری ۱۰ سال دیگه طول می‌کشه.
گفت: مطمئنی فقط ۱۰ سال؟
گفتم: آره. و بعدش منم می‌تونم مثل تو بشم بذارم و برم به چیزهایی که دوست دارم برسم.
گفت: مگه باید بذاری و بری؟
گفتم: اگه تو این ۱۰ سال بخوای اذیتم کنی...
گفتم: تو فقط تو کارهای خونه کمکم نمی‌کنی، بچه‌ رو نگه‌ نمی‌داری، خریدها رو انجام نمی‌دی. تو رفیقی! خودت با رفیقت رفتی اربعین و منو بدون رفیق گذاشتی.‌.. 
پ.ن: دلم برای نسیمه سادات لک زده. #رفیق

+ امروز از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آقا، باهام تماس گرفتند و گفتند که تو دوره پذیرفته شدم. پرسیدم: آقای فلانی هم قبول شدند؟ گفتند: چون ایشون در حضورشون تو دوره شک و شبهه وارد کردند، نه!
تلفن رو که قطع کردم، گفتم: یعنی می‌خوام سرم رو بکوبم تو دیوار از دست تو!!! :))

نظرات  (۸)

امسال برای اربعین خیلی شرکت کرده بودند

پاسخ:
سلام. بله... فکر کنم ۵ میلیون شدند!
۲۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۶ پلڪــــ شیشـہ اے

سلام صالحه جان.

خدا به انرژی و جسم و روحت برکت بده.

به قول یه بنده خدایی، مردهایی که کار فرهنگی انجام میدن، پشتش ساعت های تنهایی و زحمت و مشقت خانم هاشون پنهانه. 

دوستمون بنده خدا همسرشون از طلاب بودن، اغب اوقات خونه نبودن، وقتی هم میومدن با یه بغل مهمون میومدن. :)) خانمش بنده خدا با درس و مشق و بچه... خدا برای هم حفظتون کنه.

 

 

پاسخ:
سلام عزیزم
منم دیدم از این طلبه‌ها. البته خیلی نیستند این مدل طلبه‌هایی که درس و تبلیغ و کارهاشون سنگینه... بعععدش همسرشون هم سرش بی‌نهایت شلوغ باشه. 
البته افراطی‌ترین طلبه‌ تو جمعِ دوستان شوهرم، شوهرمه :)
ولی خب میشناسم خانواده طلبه‌ای که زن و شوهر هر دو از ما ۱۰ سال بزرگترند و آقاشون مرتب مهمون میاره و نیست و ... ۵ تا بچه دارند. خانومش هم داشت ارشد می‌خوند که سر پنجمی باردار شد و مرخصی گرفت.... یعنی سرشون شلووغه! همیشه هم این خانوم به خانوم‌هایی که شوهراشون اصرار داشتند بازم بچه بیارن، میگفت اگه سختته نیار... خودت رو اذیت نکن. از بس که خودش اذیت میشد

همین الانش از چند روز نبودن شوهرت بخاطر اربعین انقدر اذیت میشی و میرنجی بعد میخوای واسه ی شوهرت زن دوم هم بگیری که همون زمانای بودنش هم نصف بشه؟ ظرفیتشو داری که ازش حرف میزنی؟

پاسخ:
اتفاقا اگر زن دوم باشه من مجبور نخواهم بود تو اوقات نبودن شوهرم برم خونه مامانم اینا و مشکلم حل میشه!

حالا اون موضوع تموم شده. چرا بازم می‌پرسید؟

عزیزم شاید اون خانم برخلاف شما شرایطشو داشته باشه که با همسرتون بره کربلا. پس بازم باید خونه ی مامانت بری و ایندفعه تحمل نبودن شوهرت حتما سختتره چون اون با نوعروسشه و تو تنهایی.

و طی روزهای هفته هم مسلما باید از روی عدل روزهایی رو به اون یکی خانمش اختصاص بده و بازم تو تنهایی. تازه در بهترین حالتش مشکلت فقط تحمل تنهاییه.

من نمیدونستم پرونده ی این موضوع توی ذهنت بسته شده. همه ی پستای جدیدت رو هم با هم خوندم و از اون دو پستت ناراحت شدم چون حس کردم نمیدونی مشتاق چه شرایطی هستی.

پاسخ:
تعجب می‌کنم...
بر فرض که شما با خوندن چند صفحه مطلب این وبلاگ از من و زندگیم اطلاع کافی پیدا کرده باشید ولی چطور می‌تونید در مورد خانومی که من چند تا صفت در موردش نوشتم... اینقدر با اطمینان قضاوت کنید؟؟؟؟؟
ماشاءالله به شما و این گوی بلورینِ پیش‌بینی آینده تون!!!
من که هنوز نتونستم یک روز از آینده‌ام رو پیش‌بینی کنم... دست مریزاد به شما!

ببین من اگه چیزی گفتم از روی اذیت و آزار تو نبود. مریض نیستم که وقتمو بذارم و وبلاگی بخونم که دوسش ندارم یا با ارزشهام همسو نیست. پس اگه خوندمت و نظر هم دادم بخاطر ارزش و احترام بود.  پس توقع کنایه و تیکه هم ندارم. آدم بالغیم و داریم حرف میزنیم و فکرامونو به اشتراک میذاریم. اگر اذیتت میکنه حرفام دیگه نمیگم. 

منظورمو اشتباه متوجه شدی. من راجع به هیچ خانومی قضاوت نکردم. اصلا جمله های کامنت پیشین معطوف به کس خاصی نبود اصلا. من خودت رو هم نمیشناسم. فقط میدونم این قضیه ی چند همسری آقایون، خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنی برای زنی که در این فرهنگ بزرگ نشده درد و رنج به بار میاره و عموما رنجها رو بیشتر میکنه.

من یادمه وبلاگ یه خانومی رو میخوندم که همسرش طلبه بود و یه بچه داشتن و فقط بخاطر بیشتر شدن جمعیت شیعه پاپیچ همسرش شدن که دوستش رو بگیره. با همه چی هم اکی بودن ولی بار اولی که همسرش و دوستش با هم رفته بودن بیرون (خانوم دندون درد داشت و رفتن دندونپزشکی)، با دیدن دوتاشون شونه به شونه ی هم دلش شکسته بود! و این دل شکستنها انقدر ادامه داشت که وبلاگش رو بست. 

قرار نیست گوی بلورین داشته باشیم و آینده رو پیش بینی کنیم ولی قراره منطقی فکر کنیم و اتفاقات رو به هم ربط بدیم. مثلا من اگه از نبودن شوهرم و زیاد بودن تنهاییام میرنجم، صد در صد وقتی نبودنهای شوهرم بخاطر همسر جدیدش چند برابر بشه حالم بدتره (من نوعی)

و این کمترین رنجهای ممکنه

ببین امیدوارم بدون پیش داوری بخونی چون بدون بغض و خواهرانه نوشتم

 

پاسخ:
بله. قبول دارم و باهاتون موافقم. ولی شما حتی تنهاییِ من رو درست تحلیل نکردید. اولا امسال هم مثل بسیاری از اوقاتِ دیگه از سالِ ۹۸ من دچار یک موقعیت استثنائی شدم. این موقعیت‌ها همیشه پیش نمیاد.
و اینکه می‌دونید مشکل ما زن‌ها چیه؟
با خودمون صادق نیستیم.
از دست شوهرمون ناراحتیم که بهمون چند روزه بی‌توجهی کرده بعدش کاسه کوزه‌اش رو سرِ چیزهای دیگه خالی می‌کنیم. مثلا من از اصلِ رفتن شوهرم ناراحت بودم ولی نه اونقدر زیاد... از بعضی‌ از بی‌توجهی‌هاش در همین روزمره‌هامون دلگیر می‌شم
ولی ما صحبت می‌کنیم. حلش میکنیم. من واضح توقعات و علت ناراحتی‌هام رو بیان می‌کنم. 
قرار نیست این وبلاگ برای من لاکِ تنهایی‌هام بشه و غاری که مرتب از شرِ آزارهای دیگران بهش پناه ببرم. 
گرچه چند بار گفتم پرونده هوو رو اینجا در وبلاگ بستم ولی به نظرم اون چیزی که در طول تاریخ مایه آزار زن‌ها بوده، ناتوانیِ زن‌ها در بیانِ خواسته‌هاشون و ناتوانیِ مردها در برآورده کردن خواسته‌های زنان بوده. 
مثلا در همین مثالی که گفتید... واقعا منطقیه که یه زنی، دندانِ هووش درد بگیره بعد شوهرش اونو می‌بره دکتر این یکی دلش بشکنه؟‌با عقل جور در نمیاد اما با احساس چرا. مشخصه که اون شوهر احساساتِ همسرش رو جریحه دار کرده.... ولی قبلا! نه با این ماجرای کوچیک! این رو هم با یقین کامل میگم. شک نکن.
منم اگر با نبودنِ شوهرم ناراحت میشم چون یه انتظاراتی دارم که برآورده نمیشه... اونا باعث میشن با یه تلنگر به هم بریزم. پس واقعا نمیشه هر اتفاقی رو به هر اتفاقی ربط داد. گاهی یه حلقه مفقوده هست که اون کلید حل مساله است..
ممنون که بهم دوباره پیام دادی و منظورت رو شفاف بیان کردی. چون من چیز دیگه ای فهمیدم. ولی نکته مهم در خوندن هر وبلاگی اینه که بدونیم واقعا ما آدم‌ها از بیان همه‌ی وجوه زندگیمون عاجزیم. یعنی صرفِ نوشتنش هم سخته چه برسه به اینکه اول فهم کنیم... متوجه بشیم مشکلمون چیه... بعدش بخواهیم بنویسیمشون. گاهی نوشتنِ یک مطلب برای طرحِ مساله‌مون هست. مساله‌ای که هنوز کاملا شفاف نشده. پس باید بنویسی تا جوانبش مشخص بشه. اما بازم قضیه صادق بودن وسط میاد... گاهی هم دوست داریم خودمون رو گول بزنیم. منم مصون نیستم از این خطا.
۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۱ پلڪــــ شیشـہ اے

واقعا برای یه خانم شرایط سختیه. از نظر روحی و جسمی خیلی تحلیل میره ...

پاسخ:
اوهوم :/

اون چیزی که در تاریخ مایه ی ازار زنها بوده، ناتوانی در بیان خواسته هاشون و ناتوانی مردها در انجام اون خواسته ها.

 

 

این جمله ت  . تازکلید دسوال همه ماهاست انگار. حالا فهمیدم چرا ما زنها ازوجود هوو می رنجیم. دقیقا همینه که شما گفتی. دقیقا همینهاست.

پاسخ:
و البته در ماجرای هوو گاهی تعارض منافع پیش میاد. که اگر این ماجرا بین یک زن و مادرشوهرش هم پیش بیاد بازهم مایه آزار میشه.
در هر صورت زندگی انسان امتحان های سخت و آسون داره. ولی اینکه با بعضی از چیزها مثل تعدد زوجات یا صیغه عین یه تابو برخورد میشه وحشتناکه... خیلی بده و برای جامعه اسلامی هم بده... بین مومنین بدتره. الکی پیچیده کردیم این موضوعات رو. نه؟

آره. الکی پیچیده اش کردیم.‌اما نمی دونم اون حس لامصب چیه که تو وجود همه مون هم هست. یعنی واقعا مدام باید در حال تقوا باشی تا حالت بد نشه،مگر اینکه در بی خبری کامل به سر ببری.

 

 

راستش من از خدا توقع نداشتم که چیزی رو حلال کنه که راهکاری برای طرق مقابل ش در نظر نگرفته باشه.

 

الان یه اتفاق نابرابر بین زن و شوهر می افته.

زن اولی از سهم همسرش تقریبا نصف میشه

اما شوهر، به جای یکی، دوتا زن گیرش اومده. هیچ شبی هم اصلا تنها نیست.

 

ازلحاظ عاطفی هم اصلا برای خلل ایحاد نمیشه که هیچ،دوتا دوتا از هر دو طرف نصیبش میشه

 تازه انرژی مضاعف، دست پخت متنوع ، زندگی متفاوت هم نثیب ش شده.

 

و تگر اعتقاد داشته باشیم که رزاق خداست و هر کسی رزقش رو به همراه خودش میاره، پس نتیجه می گیریم همسر مجبور نیست دو شیفت کار کنه و می تونه کما فی سابق به کسب رزق حلالش بپردازد.

 

واقعا از خدا توقع نداشتم.

پاسخ:
خودت هم میدونی که الان خوش.به حال شوهرت نیست.
مسئولیتش دو چندان و بلکه خیلی بیشتر شده
ولی شوهرت از اون آدم‌های توانمند و در عین حال راضی هست به رضای خدا. شکایت نمی‌کنه هرچقدرم شرایطش سخت باشه. شاید هم به شما نمیگه که قطعا نمیگه. نمی‌خواد درد و رنجی بکشید.
میدونی شوهر تو حتی وقت نداره وبلاگ بنویسه و بگه که چقدر داره بهش سخت می‌گذره.
ولی تو فقط ظاهرش رو میبینی
تازه من مطمئنم حتی جلوی تو بیشتر خودش رو قبراق نشون میده تا جلوی زهرا. چون میدونه خودش بوده که تورو تو دردسر انداخته.
تقوا هم که واقعا واسه هر دوتون لازمه. یعنی هر سه.
و اینکه این همه مذبذب بودن و یه شب اینور یه شب اونور و زندگی‌ای که ریتمش بیست سال طبق میلش بوده الان دچار یه تنوعی شده که ممکنه آزارش هم بده رو هم ببین.
واقعا بیا واقع بین باشیم... من خیلی پتانسیل این رو دارم که حق رو فقط به زن‌ها بدم ولی بذار من فمینیستی به قضیه نگاه نکنم :)))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">