صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۷ مطلب با موضوع «فرهنگ» ثبت شده است

فرزانه جان گفتند که پست قبلی رو دوست نداشتند. راستش خودم هم دوستش ندارم. بعد از مدتی شنا کردن در انرژی‌های منفی، دوست داشتم دور و اطرافم رو پر کنم از انرژی‌های مثبت. و علاوه بر این‌ها، به نظرم دارایی‌هام خیلی زیادند و اصلا به چشم نمیان. سرمایه‌های معنوی خیلی زیادی دارم که مثلا چند کیلو طلا هم داشته باشم، در مقابل اونا بی‌ارزشند. اگه بنا به فخرفروشی باشه، ترجیح میدم به دارایی‌های معنویم فخر بفروشم. واقعا دوست دارم بازم از چیزهای قشنگ بنویسم و براتون تعریف کنم. اول بریم به سال‌های دورتر، بعد برگردیم به زمانِ حال، چطوره؟ :)
وقتی حوزه رفتم، حدوداً یک سال و نیم از ۹ دی ۸۸ می‌گذشت. اساسا یکی از افتخارات من که برای نوه و نتیجه‌هام میگم اینه که فقط من بودم که از بین اعضای خانواده، پا شد با همسایه‌ها رفت راهپیمایی ۹ دیِ تکرار نشدنی. اون روز کلاس زبان داشتم و زود هم از راهپیمایی برگشتم که به کلاسم برسم. منشی آموزشگاه خیلی تعجب کرده بود وقتی شنید از راهپیمایی اومدم.
سال اول حوزه، مثل یک جرقه، از بهترین و سیاسی‌ترین و فیلسوف‌ترین استادمون، حرف‌هایی شنیدم که تصمیم گرفتم پی‌ش رو بگیرم. قدم اول، پیدا کردن یک منبع خبری سیاسی مطمئن بود.
بدون تعلل مشترک هفته‌نامه ۹ دی شدم.
یادش به خیر.‌ کیف می‌کردم هفته‌نامه‌ی خوشگلم میومد دم خونمون. می‌بردمش توی اتاقم، با دقت صفحه‌های گلاسه‌ی نازش رو باز می‌کردم، تیترهای جذاب رو می‌خوندم و بعد از مدتی‌ هم آرشیو جمع و جوری از هفته‌نامه رو داشتم که خیلی بهش افتخار می‌کردم. البته این مایه‌ی افتخار خیلی خصوصی بود. با پول توجیبی خودم این کارها رو می‌کردم و خیلی کسی از حس و حالم باخبر نبود. مامان که بیشتر از بقیه خبر داشت، هیچ‌وقت به عمق محتوا نفوذ نکرد. بابا هم که شغل و تحصیلاتش در حوزه سیاست هست، بنابراین ترجیحم این بود که تا وقتی پای مساله‌ای اساسی در میان نیست، بحث نکنم.
شوهرم که اومد خواستگاریم، از زمین و زمان سوال می‌کرد. وقتی در مورد جهت‌گیری‌های سیاسیم پرسید، خیلی با نمک بود که خیلی کوتاه، فقط گفتم: هفته‌نامه ۹ دی می‌خونم و بنده خدا مات و مبهوت موند. :)))
و بعدا بهم گفت که به نظرش دختری که ۹ دی بخونه باید خیلی خفن باشه. (البته این ادبیات فاخر مال خودمه. ایشون طور دیگه‌ای بیان کرده بودند :)))) )
جالبه اون موقع هنوز ۱۸ سالم نشده بود. ادعای اینو هم ندارم که تشخیص میدادم که چی درسته چی غلط. و یا هرچی تو اون هفته‌نامه بود، مطلقا درست بوده یا نه. اما اون چیزی بود که من اون زمان بهش احتیاج داشتم و بخش‌هایی از شخصیت سیاسیم رو شکل داد که بابتشون خوشحالم.
و امسال...
یکی دیگه از اتفاق‌های قشنگ زندگیم افتاد.
امسال مشترک فصلنامه ترجمان علوم انسانی شدم.
خیلی ناگهانی تصمیمم رو گرفتم. برای روز زن یک هدیه ۵۰۰ هزارتومانی بهم داده بودند و من نگه‌ش داشتم تا باهاش چیزی بگیرم که برای خودِ خودِ خودِ درونم باشه. چیزی که بهم کمک کنه در ایامی که کمی از دروس آکادمیک دورم و توی خونه پیوندم با مسائل اجتماعی کمرنگ‌ شده، من رو به‌روز نگه‌داره و مدام ذهنم رو با موضوعات جدید درگیر کنه. و این، در بین تمام اطرافیانم، فقط نیازِ من بود.
این فصلنامه همون چیزی بود که لازم داشتم. چند شماره‌ی قبل رو هم خریدم تا بیکار نمونم. البته که فصلنامه خوندنِ الانِ من، کمی با هفته‌نامه سیاسی خوندنِ اون زمانم متفاوته و قابل قیاس با هم نیستند. قطعا همین‌ که خودم دست به قلم شدم و یا قبلا فعالیت علمی و مطالعات دیگری داشتم، همه چیز رو متفاوت می‌کنه.
مثلا پرونده یکی از شماره‌های هفته‌نامه درمورد فلسفه نظم‌دهیِ ماری‌کوندو بود. کسی که من در همین وبلاگ هم در مورد کتاب جادوی نظمش نوشته‌ بودم و مطالعه چند مقاله کوتاه در مورد آرا و افکارش خیلی برام جالب بود. یا پرونده خودیاریش که درمورد کسانی مثل ریچل‌هالیس هم بود... واقعا یک افق دید جدید رو جلوی آدم باز می‌کنه.
این شماره‌ی آخر که من به خاطر مشترک بودن زودتر دریافت کردم، از همه بیشتر دوستش داشتم. پرونده‌ی بچه‌، بیاید یا نیاید! خیلی عالی بود. مقاله برایان کاپلان همون فلسفه قدیمیم در مورد بچه‌دار شدن رو با آمار و اعداد تائید می‌کرد. همیشه قبل از بچه‌دار شدن به دوستانم می‌گفتم: آدم یا نباید بچه بیاره یا وقتی آورد، دیگه باید بیاره :) (واضحه که نخواستم بگم چون مقاله‌ش با پیش‌فرض‌های قبلیم جور در میومد پس خیلی خوب بود! سوء تفاهم نشه خواهشا)
حالا یادمه در همین فضای وبلاگ، یکی از وبلاگ‌نویس‌ها هر چی از دهنش دراومده بود به ترجمانی‌ها گفته بود. جالبه که بدونید، یکی از استدلال‌هاش برای نخوندن مقاله‌های ترجمان این بود که اسم مقالات رو تغییر میدن پس چه تضمینی وجود داره که متن مقاله رو درست ترجمه کنند! این درحالی هست که در فصلنامه‌ی کاغذی (نه در سایت)، در پی‌نوشت هر مقاله، نام اصلی مقاله به زبان انگلیسی نوشته شده و احتمالا تغییر نام مقالات دلیل دیگه‌ای داره. اما ادامه استدلالات بسیار متقن این وبلاگ‌نویس، رو بشنوید: چون چند تا روحانی و عمامه‌به‌سر پشت سر ماجرا هستند، پس ترجمان نخونید!!!!
می‌خواستم براش بنویسم که متاسفانه تو خودت متعصب‌تر و دگم‌اندیش‌تر از همه‌ی آخوندها هستی و خبر نداری...
من، اتفاقا! اتفاقا! در همین مدت کوتاه که ترجمان می‌خونم، احساس می‌کنم که فرآیند فکر کردن و نتیجه‌گیری‌هام خیلی متفاوت شده و مسیرهای جدیدی رو دارم میرم و تجربه می‌کنم. کمتر از قبل تحت تاثیر حرف‌های احساسی دیگران قرار می‌گیرم و حالت‌های پایدارتری رو تجربه می‌کنم و می‌تونم آناً فکرم رو کنترل کنم و حتی کمی از تعصب و جزم‌اندیشی فاصله بگیرم. خلاصه که الکی با حرفای دیگران خودمون رو محروم نکنیم. شما هم اگه دوست داشتید می‌تونید برید از نرم‌افزار طاقچه، کمی ارزان‌تر هم این فصلنامه‌ها رو دریافت کنید، هرچند که کاغذیش یه چیز دیگه‌ست.

فعلا خیلی طولانی شد... یه چیز دیگه هم می‌خواستم بنویسم‌. بمونه برای بعد. عیداتون، هزاران بار مبارک :)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۰۰
صالحه

عوام و خواص، بیسواد و دانشمند...
از یک منظر هر دوی این تعابیر تشکیکی هستند و از منظری دیگر کاملا شانی هستند. یعنی فرد الف، به نسبت فرد ب، دانشمند است و همین فرد به نسبت فرد ج، بیسواد.
اما اگر در شانِ عالمیتِ علمِ طب، فرد الف را در نظر بگیریم، وی بیسواد است و همین فرد در شانِ عالمیت علمِ ادبیاتِ عرب، باسواد است.
به همین ترتیب، اولاً اطلاقِ عوام بودن و عامی بودن و ... به یک فرد، خالی از مغالطه‌ی "توهین" نیست. ثانیاً نشانگر این است که فردی که برچسبِ عامی را بر دیگری می‌زند، خودش در سطح یا شانی از ساده‌انگاری و عامی‌بودن بوده‌است که به راحتی فرد مدّ نظرش را اینگونه می‌نوازد چرا که می‌توانست با دلیل و برهان مدعای خود را ثابت کند.
فردی که به نظر فردی دیگر عامی است، اولا ممکن است در یک حیطه‌ی خاص عامیانه فکر کند، حرف بزند یا عمل کند، ولی در حیطه‌ی تخصصی خودش یا حیطه‌ای که به آن اشراف دارد، کاملا حرفه‌ای رفتار کند. ثانیاً ممکن است در یک مساله‌ی خاص فردی از فردی دیگر حرفه‌ای تر عمل کند یا سخن بگوید ولی در مساله‌ای دیگر از همان رشته و حوزه، از دیگری تسلط کمتری داشته باشد.
شاید چراییِ اینکه ما به راحتی در ذهنمان به کسی برچسب سادگی و نفهمی و عامی بودن می‌زنیم، ترکیبی است از خلقیاتی که درونمان به عادت تبدیل شده است و منظرِ مواجههِ متفاوتِ ما با مساله.
بنابراین علاوه بر مطالب فوق الذکر، حتما احتیاط کنید و به دیگران به راحتی برچسب عوام بودن نزنید. شاید منظر مواجه آن‌ها و شما در یک مساله واحد کاملا با هم متفاوت باشد‌.
مثلا یک طبیب تشخیص می‌دهد که مراجعش توانایی روزه گرفتن را ندارد ولی خودِ فرد اظهار می‌کند که می‌تواند. ممکن است طبیب در دلش بگوید: عجب نفهمی! این در حالی است که شارع اجازه‌ی تخطی از دستور طبیب را به مکلف داده‌است. چرا که طبیب با علم حصولی نظر می‌دهد و مکلف به جسم و جانش علم حضوری دارد و علم حضوری از علم حصولی بالاتر و بر آن مقدم است.
یا ممکن است یک کارشناس اقتصادی و یک کارشناس سیاسی با هم در خصوص روند رشد یا رکود یا سقوط بازارِ سرمایه یا بازار ارز و سکه به بحث بنشینند. یکی از منظر اقتصادی می‌گوید و دیگری سیاسی. لزوما یکی از این دو کاملا صحیح نیست و یا دیگری کاملا غلط. تشکیکی است و به اقتضای شرایط، اثرگذاری هر یک از دو عامل تغییر می‌کند.
بهانه‌ی تفکر پیرامون این مساله، "عامی" خطاب شدنم توسط یکی از وبلاگ‌نویسان محترم بود در مورد مساله کرونا. (و احتمالا در آینده در مورد بورس با دیگر عزیزان)
برای پاسخ دادن، راه‌های دیگری هم وجود داشت اما من سکوت کردم و لازم ندانستم که چیزی در این باره بنویسم، الّا اینکه بعداً احساس کردم، هیچ کس نیست که از این خصیصه‌ی خودبرترانگاری کاملا مبرا باشد مگر اینکه با تمام وجود و با آگاهی کامل به جنگ با این رذیله رفته باشد. بنابراین ضمن تشکر از ایشان، در درجه‌ی اول این مطلب را برای تذکر به خودم نوشتم.
اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و صدق النیّه و عرفان الحرمه و اکرمنا بالهدی و الاستقامه و سدّد السنتنا بالصواب و الحکمه و املاء قلوبنا بالعلم و المعرفه...
من همین هستم. منظر مواجهه من کاملا در دایره تفکرات ایدئولوژیکم محدود می‌شود و خط کشم در مسائل اجتماعی، درون دینی و در مسائل اقتصادی، اقتصاد مقاومتی است و از اقتصاد کلاسیک و جامعه شناسی غربی چیزی نمی‌دانم. به معادلات غیبی بیشتر از دو دو تا چهارتا اعتقاد دارم و نظم دنیای مدرن را در برابر طوفان انقلاب اسلامی مثل برگ خشکی شکننده می‌بینم.
اینجا در این وبلاگ، فقط برای کسانی می‌نویسم که "یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون" و کسانی که "یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۲۰
صالحه

مدت زیادی بود که سریال‌های تلویزیون حالم رو خوب نمی‌کرد. از جنس من نبود. نمی‌دیدمشون... قهر کرده بودم با تلویزیون. بهش گفتم چیزی نداری که ارزشش رو داشته باشه یک ساعت وقتم رو به پات بریزم.
آخرین چیزی که به معنای واقعا دوستش داشتم، وضعیت سفید بود. دردهام رو کم کرد. روی زخمم مرهم گذاشت و اون رو بست. وقتی به خودم اومدم دیدم حتی جاش هم نمونده. من به امیرمحمد گلکار و خانواده‌اش بدهکارم. یه کاسه نذری... یه شاخه گل......
تا دیشب... که قسمت سوم سریال سرباز رو دیدم و از تک تک فریم‌هاش لذت بردم. 
مصطفی گفت: بعضی از کارهای رفتارهای یلدا شبیه توئه، بعضی از رفتارهای یحیی شبیه من.
گفتم: یعنی من اینقدر منفعت طلبم؟ 

کلی خندید و لفتش داد و آخرش گفت: نه...
شوخی کرده بود ولی اعتراف می‌کنم نگران شدم.
حالم از این همه طمع ورزی و منفعت طلبی و سود محوریِ یلدا به هم می‌خوره. البته یه جاهایی هم آدم دلش برای یلدا می‌سوزه‌. آخه یلدا معمولیه. واقعا معمولی‌‌‌... مثل هزاران دختر دیگه‌ای که توی این شهر، این کشورند‌ و من بعضی‌هاشون رو میشناسم و دوستشون دارم.

ولی یحیی خیلی معمولیه اما در عین حال آرمانی. خیلی آرمانی. دل هیچ‌کس برای یحیی نمی‌سوزه. فقط آنالیزش می ‌کنه و روی کارهاش خط کش می‌ذاره. 

برای یحیی، مادر، یعنی مقدس ترین انسان زمینیِ زندگی... مادر براش خط قرمزه. اون ارزش خانواده رو خوب می‌فهمه و ازش دست نمی‌کشه. درسش رو هم خوب خونده ولی بهش وابسته نیست. نفسش رو میشناسه و روش سواره، نه اینکه نفسش روش سوار باشه...

و زیبایی خیره‌کننده‌ی این فیلم در به تصویر کشیدن همین مفاهیمِ عمیق زندگی در یک قاب ساده است. شما رو نمی‌دونم اما من عاشق همین ریتم آرام و روایت قصه‌گونه‌ی فیلم شدم که دقیقا مثل زندگیِ عادی ۹۰ درصد مردم این کشوره. توی خونه‌های قدیمی یا آپارتمانیِ قوطی کبریتی زندگی می‌کنند و هنوز به آرمان‌هاشون وفادارند.
من عاشق این سریال شدم. شما رو نمی‌دونم :)

ممکنه بعضی‌ها بگن این فیلم ارزشی هست، شعاری هست، حرفه‌ای نیست، پس ارزشی نداره...
عجیبه که این افراد هنوز هم عالَمِ افرادِ اطرافِ خودشون رو یک ذره هم درک نکردند... عجیبه... این زندگی روزمره ماهاست... به دیدنش خوش آمدید!

یادمه چند سال پیش که یک سری ازهنرمندان با مقام معظم رهبری دیدار خصوصی داشتند و اتفاقا در همون دیدار، آقای آرش مجیدی، نقش اول فیلم هم حضور داشتند. حضرت آقا اونجا گفتند برای به تصویر کشیدن مفاهیم دینی لزوما نیازی نیست نماز خوندن رو نشون بدید... 

دیشب که یحیی توی دانشگاه برای یلدا وُیس فرستاد و بعد پاکش کرد تا با لحنِ بهتری همون پیام رو دوباره بفرسته، اندازه صد تا نماز حرف داشت...

واقعا به تمام عوامل فیلم باید تبریک گفت... دست مریزاد.


+ تصویر پست هم کارِ خودمه که چند وقت قبل به مادر شوهرم هدیه دادم :) قسمت شد اینجا به خاطرِ توجه این سریال به مادر ازش استفاده کنم.
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۵۳
صالحه
۱۳۹۸/۸/۱
در تاریخ جمهوری اسلامی ایران روز مهمی است و مادران و پدران این نسل آن را به خاطر خواهند سپرد. روزی که شبکه #پویا_بدون_تبلیغات محقق شد.
به امید تحقق این اتفاق در همه‌ی شبکه‌های صدا و سیما.
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۱ آبان ۹۸ ، ۱۴:۰۳
صالحه
این مطلب خیلی طولانی هست ولی با اطمینان می‌تونم بگم که اگر نخونید شاید هیچ‌وقت پشیمون نشید چون اصلا نمی‌دونستید در مورد چی هست. پس چطور پشیمون بشید؟ اما اگر بخونید یه روزی میاد که میگید: "این صالحه هم علم غیب داشت... از کجا می دونست که قراره این طوری بشه؟"
توی همون پستی که میلاد دخانچی گزارش اربعینش رو در اینستاگرام نوشته بود، به این نکات هم اشاره کرده بود که دولت عراق برای برگزاری مراسم اربعین هیچ برنامه‌ای نداره و ازش تعبیر کرده بود به "فقدان استیت مرکزی". اینکه اداره کنندگان مراسم، عشیره‌ها و خاندان‌های بزرگ هستند. البته من این رو کاملا قبول ندارم. به نظرم چیزی فراتر از فرهنگ قبیله‌ای باعث میشه عراقی‌ها فرهنگ میزبانی اربعین حسینی رو داشته باشند. اما نکته‌ی جالبی که آقای دخانچی بهش اشاره کرده بودند، این بود که چقدر ما ایرانی‌ها ذیل فرهنگ اربعین، به فکر تمدن سازی هستیم...
خوندن پست ایشون + ماجرای ایستگاهی که همسرم برای پیاده‌روی جاماندگان اربعین درست کردند، باعث شد که یک چالش فکری برام ایجاد بشه. به نظر شما الگوی درستِ میزبانی در اربعین چیه؟ یا به عبارتی کدام الگو باعث میشه ما در ترازِ مسلمانانِ تمدن‌ساز قرار بگیریم؟
اول بذارید بگم که شوهرم برای این ایستگاهِ موکب‌گونه چه کرد. اول پیامک زد و در فضای مجازی اطلاع‌رسانی کرد و تقاضای کمک مالی کرد. در مسجدی هم که به تازگی امام جماعتش شده اعلام کرد و گرچه مسجد پولداری دارند اما خودِ مسجد حاضر نبود از صندوق خودش چیزی بده. شوهرم هم بنا نداشت به خاطر این مساله پیرمردهایی که جد اندر جد صاحابِ مسجدند رو حساس کنه... در نتیجه به کمک‌های مردمی اکتفا کرد. نزدیک ۱۰-۱۲ تا گونی سیب‌زمینی خرید و برد خونه مامانش. اونجا سیب‌زمینی ها رو تو حیاط شستند. یه مقدارش رو هم بین همسایه ها پخش کردند و همه ی محل برای کمک به نذری اربعین امام بسیج شدند. بعدش سیب‌زمینی‌های خرد شده که توی آب بودند رو با وانت بردند ایستگاه.... همه ی این کارا هم روز قبل اربعین انجام شد و از صبح اربعین شروع کردند به سرخ کردن و پخش کردن. شوهرم میگفت ایستگاهِ ما جزو معدود ایستگاه‌هایی بود که صف داشت و این یعنی همین ایده ساده چقدر طرفدار داشت!
اما اسمِ ایستگاهشون فکر می کنید چی بود؟ به اسمِ مسجد بود. مسجدی که حاضر نشده بود یه هزار تومنی کمک این ماجرا کنه اما شوهرم اصرار داشته که به اسم مسجد باشه چون معتقد بود سال بعد و سال‌های بعد، مسجدی‌ها نمی تونند جلوی این سیلِ عاشقان امام بایستند و بلاخره تسلیم می شن :)
حالا برگردیم به صحبت خودم. چیزی که من با مطالعاتم فهمیدم اینه که در سیره پیامبر، مسجد یعنی همه چیز. مسجد یعنی محلِ عبادت. مسجد یعنی محل آموزش. مسجد یعنی محل تربیت. مسجد یعنی محلِ قضاوت. مسجد یعنی محل شور و مشورت. مسجد یعنی سنگر فرماندهی جنگ. مسجد یعنی قرارِ هیئت. مسجد اینطوری اینقدر قدرتمند میشه که با یک اشاره می تونه یه عالمه نیرو بسیج کنه. به خط کنه... بفرسته به محلِ نیاز...
ما از اول انقلاب تا الان از همین کم‌توجهی به مسجد خیلی لطمه خوردیم. من حتی با حسینیه هم موافق نیستم. این کارکردهایی که گفتم رو فقط مسجد داره...
حالا برگردیم به بحث. قرار بود ببینیم الگوی ترازِ میزبانی از زوار اربعین در راستای ایجاد تمدن بزرگ اسلامی چیه؟ به نظر من ساماندهیِ پذیرایی از این حجم از زوار جز زیر لوای مسجد امکان‌پذیر نیست. هر شهر ده‌ها مسجد داره و هر مسجد می تونه یه ورِ ماجرا رو بگیره. مسجد‌ها با هم هماهنگ میشن و اینطوری نظمِ مراسم در سطح کلان صدها برابر میشه. در واقع یه شبکه عنکبوتیِ بسیار قدرتمند و وسیع ایجاد میشه که اثراتِ مثبتِ زیادی داره که در بیان نمی‌گنجه. یکیش اینه که مردم برای اینکه از تحولاتِ جامعه و محله‌شون عقب نمونند، بیشتر به مسجد سر می‌زنند و تمایل جوانان به دین و عبادت هم خیلی بیشتر میشه. به هر صورت فضای مسجد یه فضای دوست داشتنی و ملکوتی هست. مکان پرواز ملائک... خودِ من به شخصه همیشه به محض ورود به مسجد احساس بی‌نظیری داشتم. مشکلِ من برای مسجد رفتن همیشه  نداشتنِ انگیزه کافی بوده و یه عده آدمِ کج فهمِ متکبر که عادت داشتند و دارند که جوان‌ترها رو از مسجد زده کنند. البته در این بین خودِ روحانیت و نیز سازمان امور مساجد کم مقصر نبودند و نیستند که هیچ‌وقت نقش کلیدی خودشون رو آن طور که باید و شاید متوجه نشدند.
مسجد، پایگاه مشترک همه‌ی مسلمانان فارغ از هر جناح و قومیتی هست. حتی اگر یک مسجد متعلق به یک جماعت خاص باشه، باز هم درش به روی همه بازه. پس ایران و غیر ایران نداره. در ترازِ تمدن سازی هست. حالا شما اگر مکان دیگه ای رو به این منظور سراغ دارید، بفرمایید بگید. بسم الله!
۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۰
صالحه
دیشب رفتم اینستاگرام. صفحه میلاد دخانچی. یه گزارش تصویری از سفر اربعینش گذاشته بود... اولین تصویر، ترمینال جدید فرودگاه امام خمینی به نام "سلام" بود و در موردش اینطور نوشته بود: "ترمینال سلام علیرغم اینکه به تازگی به بهره‌برداری رسیده است، در بی‌هویتی و فاجعه‌بار بودن در دیزاین دست کمی از فرودگاه امام ندارد."
من می‌خوام این بخش رو به مطلب "انزوای مومنانه" ربط بدم.
نظر شما چیه؟
فکر نمی‌کنید ساخت این ترمینال و هدایت مذهبی‌ها به یک مکان دیگر، منزوی کردنِ مذهبی‌ها و مذهب است؟ 
فکر نمی‌کنید بیرون کشیدن قشری که انگیزه‌های الهی اون‌ها رو به فرودگاه کشونده، از دلِ سفرهای عادی و روزمره مردم، منزوی کردنِ اونهاست؟
فکر نمی‌کنید لیبرال‌ها و سرمایه‌دارها از این انزوا سود می‌برند؟
اگر فکر می‌کنید شرایط با ورود ۵ تا خانواده مذهبی به فرودگاه، به نفع مذهبی‌ها تغییر نمی‌کنه، سخت در اشتباهید. حال اینکه به خاطر اربعین ۵ خانواده که نه... صدها خانواده مذهبی در ترمینال یک و دو تجمع کرده بودند.
اون‌ها می‌ترسند. شاید حتی از اینکه یه ژاپنی که برای سرمایه‌گزاری وارد ایران شده با جماعتی از قشر مذهبی روبرو بشه هم می‌ترسند...
حالا یه سوال دیگه: به نظر شما نقش خودِ مذهبی‌ها در این انزوا چی بوده؟
اول ما منزوی شدیم یا اول اونا ما رو منزوی کردند؟

پ.ن: یه عده کامنت گذاشته بودند ذیل پست دخانچی که این بدترین گزارشی بود که از اربعین خونده بودیم. 
یکی نیست بگه چرا انتظار دارید کسی که بیشتر از ۱۰ ساله داره در مورد فرهنگ و حکمرانی و ... فکر می‌کنه و مطالعه می‌کنه و درسش رو خونده و دکترا گرفته، مثل شما فکر کنه؟ 
به اهل علم احترام بذاریم :)
۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۳ ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۳:۵۰
صالحه

اون رستورانی که گفتم رفته بودیم، نزدیک میدان ورودی کهف الشهدا... این هفته دوباره با نسیم‌اینا رفتیم.
مدیر رستوران از شوهرم پرسیده بود: بالای اون کوه چه خبره؟ 
_ قبر شهداست.
_ جدی؟ همیشه برام سوال بود ولی هیچ وقت نرفته بودم.
_ مگر تا به حال کسی که از اونجا اومده باشه نیومده رستورانتون؟
_ نه! شما اولین خانواده هستید.

بار قبل هم یه برقِ نگاهی در چهره یکی از پیشخدمت‌ها تشخیص دادم که معلوم شد بی‌دلیل نیست.
همسرِ من و نسیم بی‌نهایت شوخ اند. باب صحبت با همین پیشخدمتی که عرض کردم، باز شده بود و پرسیده بود اهل کجا هستیم. ما هم که همه‌ی ایران رو فتح کردیم :) پرسیده بود آقای فلانی (فامیلی پدرم رو گفته بود) رو می‌شناسید؟ و وقتی شوهرم گفت دامادشونم، کار به درد و دل هم کشید :)
من و نسیم هم در منوّرالفکرانه‌ترین حالت ممکن نشسته بودیم و فقط سیگار رویِ لب من و نسیم کم بود و داشتیم زیر آسمون با پس‌زمینه صدایِ یواشِ یه خانم که خارجکی می‌خوند، بچه‌هامون رو تماشا می‌کردیم که داشتند نقاشی می‌کشیدند و گپ می‌زدیم و حال و هول ... و  واقعا جاتون خالی بود که در بحث‌های من و نسیم به عنوان دوتا طلبه رادیکال شرکت کنید و اینا!
+ ضمنا تعارف کردند که صدای بلندگو رو قطع کنند ولی ما خودمون قبول نکردیم. یه ذره میکروب گاهی برای بدن لازمه :))
۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۸ ، ۰۱:۲۳
صالحه