صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۶ مطلب با موضوع «اقتصاد» ثبت شده است

فردای اون شبی این اتفاق افتاد که بخش خبری بیست و سی شبکه دو، در مورد فضای سرد و بی‌روح انتخابات و نیز گزینه‌های محتمل برای ریاست جمهوری در هر دو جناح اصلاح‌طلب و اصول‌گرا از نظر چند روزنامه‌نگار کهنه‌کار گزارش رفت و از نظر اون فعالین رسانه، محمدجواد ظریف یکی از گزینه‌های مهم اصلاح‌طلب‌ها بود. اما واقعا چه کسی فکرش رو می‌کرد که اون گزارش اگر پخش نمیشد، فردا شب دیگه تاریخ انقضاش سر رسیده بود.
این‌طور نبوده و نیست که ما آقای ظریف رو از اون فایل صوتی بخواهیم بشناسیم! آقای ظریف اون‌حرف‌ها رو زده و مطمئنم اگر تریبون به ایشون بدن و قرار باشه کسی ازشون انتقاد نکنه، خیلی بیشتر از این حرف‌ها خیال‌بافی می‌کنند و نشون میدن که دارن توی فانتزی زندگی می‌کنند.
مثال واضح: در دنیای آقای ظریف، آمریکا می‌تونه با یک بمب، دخل ایران رو در بیاره اما در واقعیت این ایرانه که می‌تونه با موشک‌هاش پایگاه‌های آمریکا و اسرائیل رو بزنه. اما آقای ظریف و دوستان مذاکره‌کننده‌اش هیچ وقت عینیت و واقعیت‌ها رو ندیدند و شاید انقدر ساده‌لوح و خیالباف بودند که فکر می‌کردند با دست خالی هم میشه مذاکره کرد و تنها کاری که بلد بودند امتیاز دادن بود ولی نمی‌فهمیدند امتیازها در داخل کشور با خونِ دلِ دانشمندها و جهادگران عرصه‌های علم و فناوری داره به دست میاد.
آقای ظریف حتی بلد نبود وزارت‌خونه‌ی زیر دستش رو اداره کنه. این رو دخترِ یک وزارت‌خارجه‌ای میگه که در طول مدت این ۸ سالِ آزگار، پدرش شاهدِ تعطیل شدن روابط دیپلماتیک ایران و بسیاری از کشورهای منطقه، کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی بوده. دردناکه که بدونیم در بعضی از این کشورها سفارت ایران کاملا بسته شده و روابط قطع شده و در بعضی دیگر از این کشورها ظرفیت‌های مبادلات تجاری و اقتصادی بالکل معطل فانتزی برجام مونده در حالی که چه کسی در وزارت‌ خارجه هست که ندونه نقش این وزارت‌خانه در تسهیل روابط اقتصادی بین دو کشور چقدر کلیدی و مهمه.
اما همه‌ی این‌ها، برای آقای وزیرِ برجام چه اهمیتی داشت؟ حداقل منی که دختر یک کارمند وزارت‌خارجه‌ هستم، میدونم که سفر به اروپا و حق ماموریت‌ها چقدر برای آقایون مذاکره کننده شیرین و دلچسبه و اگر مذاکره هیچ فایده‌ای برای مردم ایران نداشته باشه، اما برای جیب و مزاج آقایون بسیار مفیدِ فایده است. #برای_خدا_و_مردم
پدر میگه که جامه ریاست جمهوری برای ظریف بدجوری گشاده. من اما باز هم می‌ترسیدم تا اینکه این اتفاق من رو امیدوار کرد که اعتماد به نفس کاذب این مرد کمی از بین‌ بره.
اتفاق هم اتفاق خوبی نبود. آبرو برای کشور نذاشت و نفوذی این فایل را منتشر کرده یا کسانی از داخل نظام به دلایل متعدد، فرقی نداره، قطعا خسارت‌هایی به دنبال داره که در آستانه‌ی انتخابات شاید اصلا به نفع نظام نباشه. #جریان_تحریف
دیروز که توئیت زینب سلیمانی رو خوندم، به نظرم اومد که در سه بند؛ تمام حرف‌ها رو زده. در قله‌ی بصیرت و کیاست. الحق که حاج قاسم زینب رو زینبی تربیت کرده بود. هزینه میدان برای دیپلماسی یعنی زندگی کردن در واقعیت... نه فانتزی. این توئیت و توئیت زهرا رکن‌آبادی و اشک و ناراحتی خانواده شهدا دل آدم رو آتش میزنه. چطور می‌خوان جواب این خانواده‌ها رو در دنیا و جواب شهدا رو در آخرت بدن، نمی‌دونم!! شاید بهتر باشه در این آب و خاک نباشند تا کمتر چشمِ چشم و چراغ‌های این کشور رو تر کنند.


پ.ن: امیدوارم مردم ما متوجه تفاوت‌های میان مسئولینی که در واقعیت و میدان زندگی می‌کنند با مسئولینی که در فانتزی زندگی می‌کنند، بشوند. این ۸ سال برای همه‌ی ما خیلی سخت گذشت. ۲۵ خرداد که بیاد هشتمین سالگرد عروسی من و مصطفی‌ است. در حد خودمون تلاش کردیم که ۸ بشه ۴ اما نشد. حالا فقط ۸ ساله که منتظریم این دوران تموم بشه. امیدوارم ۸ سال نشه ۱۲ سال...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۶:۰۹
صالحه

انّ لله ملکا ینادی فی کل یوم: لدوا للموت، واجمعوا للفناء، و ابنوا للخراب. 
خدا را فرشته‌ای است که هر روز بانگ می‌زند: بزایید برای مردن و فراهم آورید برای نابود شدن و بسازید برای ویران گشتن. 
نهج البلاغه، حکمت ۱۳۲


نمی دونم چطور بگم و از کجا. یه مدت هست که مصطفی یه جورایی کارهاش روی روال نیست. مثل قبل نیست. به من نگفته اما خودم میفهمم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۳۸
صالحه

امروز رفتیم سرزمین موج‌های آبی. خیلی هم یاد سپیدار عزیزم بودم. حیف که بچه‌ها دست و پام رو بستند وگرنه دوست دارم ببینمش. میدونم ممکنه بدقول بشم چون با وجود بچه‌ها همش تو عجله‌ام و نگران بچه‌ها.
حدود ۴ ساعت تو سرزمین موج‌های آبی بودیم و من فقط ۴ تا چیز رو امتحان کردم از بس فاطمه‌زهرا اذیت کرد. بهانه من رو می‌گرفت و گریه می‌کرد میگفت نرو. هربار هم مشکلش یه چیزی بود... مهم نیست حالا اینا :)
رفتم سقوط آزاد. واقعا به نظرم مسخره اومد. اصلا ترس نداشت. به زهرا گفتم اینقدری که از بیرون به آدم ترسش القا میشه ترس نداره. فکر کنم مردن هم همینطوره. کلی می‌ترسیم که بمیریم ولی اصلا ترس نداره. می‌میریم بعدش میگیم: اِ! این بود؟
زهرا گفت: ما از مردن نمی‌ترسیم، از اعمالمون می‌ترسیم.
گفتم: الان هرجوری زندگی کنیم مردنمون هم همونه. اگر الان راضی هستیم اونور هم راضی هستیم. کلما رزقوا منها من ثمره قالوا هذا الذی رزقنا من قبل و اتوا به متشابها. جنین توی شکم مادر هرچی باشه، بیرون هم همونه... (البته می‌دونم بیانم اینجا بلیغ نیست)
ترس. چه چیز بدی هست. همش از طرف شیطانه. ( ترس با خوف فرق داره)
اون یکی زهرا میگفت به یه نفر ۵۰ هزارتومان سهم هدیه دادند توی بورس. طرف با خودش گفت ۵۰ تومن که چیزی نیست. و ولش می‌کنه. ۱۲-۱۳ سال بعد داشته با یه نفر صحبت می‌کرده و اون بنده‌خدا هم تشویقش می‌کرده که بیا بورس سرمایه‌گزاری کن و کد بورسی بگیر و اینا. اونم میگه کد دارم و اتفاقا قبلا بهم فلان قدر هم سهم دادند به عنوان هدیه. وقتی میره چک می‌کنه میبینه پولش شده ۲۰۰ میلیون تومن. (البته انگار کارگزاری خودش براش معامله می‌کرده چون سهمش راکد مونده بوده)
به زهرا گفتم عین اینکه بگن ۱ رو بفرست به ۳۰۸۰! :))
بعد حساب کردیم دیدیم پولش شده ۴۰۰۰ برابر.
به همسر میگم یعنی اگر پولش از اول یک میلیون بود، شده بود ۴ میلیارد! ولی چی میشه که آدم‌ها به این پول‌ها نمی‌رسند؟ گفتم مطمئنم اگر خودش بالای سر پولش بود هیچ وقت اینقدر زیاد نمی‌شد‌. یا ازش استفاده می‌کرد یا اینکه از ضررها می‌ترسید و هی سهم‌هاش رو می‌فروخت و ضرر روی ضرر می‌کرد.
من می‌گم هر آدمی یه سقفی توی ذهنش داره تو مسائل مالی. (مخصوصا توی بورس) یکی میگه اگر ۵۰ میلیون داشته باشم خوشبختم. یکی میگه اگر ۱۰ میلیارد داشته باشم خوشبختم. هر کدوم از اینا وقتی برسند به سقفشون دیگه متوقف میشن. چون بعدش دچار ترس از دست دادن میشن. تازه این خوشبینانه است. اگر بین راه رسیدن به سقف آرزوشون دچار ترس از دست دادن بشن که هیچی!
این ترس از دست دادن رو فقط یه جور میشه از بین برد. اینطوری که به این باور برسیم که المال، مال الله! همه‌چی برای خداست. همه چیز ابزار رسیدن به خداست. پول خوبه در راه رسیدن به خدا. وگرنه وزر و وباله. آخرین مطلبی که شیدا خانم، نویسنده صهبای صهبا نوشتند با عنوان "امتحان" هم از همین جهات برام جالب بود. همسر ایشون نمی‌ترسند. ترس از دست دادن ندارند و مال رو برای خدا می‌خوان. هرجا این مال و اموال مانعشون بشه برای رسیدن به خدا، کنارش می‌زنند. به همسرم گفتم اتفاقا من مطمئنم ایشون از لحاظ مالی بیشتر از قبل پیشرفت می‌کنند. روزی‌شون حلال‌تر و طیب‌تر میشه. برکتش بیشتر میشه. شیدا‌خانم که امتحان ولایت‌پذیری رو در محضر همسر قبول شدند. دیگه نور علی نور.
واقعا هم پول همه چیز نیست و بهترین چیزای دنیا رو رایگان دادند و وقتی از دستشون بدی دیگه نمیشه با پول اونا رو خرید. مثل سلامتی، مثل جوانی، پدر و مادر، فرزند، همسر، برادر و خواهر، دوست، زیبایی طبیعی و حقیقی و ...
بعدش هم توکل کنیم به خدا.
بعدش هم بدونیم که خدا روزی ما رو می‌رسونه.
بعدش هم بدونیم که اگر خدا یه طوری داره بهمون میده که بیش از نیازمونه، اون پول دیگه مال ما نیست. ما شدیم وسیله خدا برای روزی رسونی به بقیه. حالا یا با انفاق واجب یا مستحب یا کارآفرینی یا قرض دادن یا صدقه دادن یا اطعام کردن یا ...
خب اینطوری کارمون سخت هم میشه. هر وقت سوره ذاریات رو می‌خونم که برای افزایش روزی مجربه، به این آیات که می‌رسم نهیب می‌خورم:
آخذین ما آتاهم ربهم، انهم کانوا قبل ذلک محسنین. باید برای گشایش تو رزق و روزیت، "قبل از گشایش" محسن می‌بودی!
کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون
و بالاسحار هم یستغفرون (اهل بیداری قبل از نماز صبح و اهل بیداری بین‌الطلوعین هستند و استغفار می‌کنند. اهل گناه نیستند.)
و فی اموالهم حق للسائل و المحروم
بعدش در سوره چند تا گریز به داستان کسانی زده میشه که اهل دیدن نعمت‌ها و استفاده درست از اونا بودند. مثل حضرت ابراهیم که بسیار مهمان‌نواز بود و بدون مهمان غذا نمی‌خورد و خدا با فرشتگانش به ایشون و همسرش مژده فرزند می‌دهند، و بعد از اون کسانی گفته میشه که اهل کفران نعمت‌ها و خروج از فطرت انسانی‌شون بودند مثل قوم لوط که نعمت ازدواج رو کفران کردند و فرعونیان و قوم عاد و ثمود و نوح. بعدش کم کم می‌رسه به اینجا...
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون
ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون
ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتین
به همسرم می‌گم ما آدما می‌ترسیم چون افق دیدمون تنگه. وگرنه از یه جایی به بعد باید بگیم من n تومان درآمد دارم ولی خرج و برج ما هر ماه مثلا ۴ میلیونه. دیگه بقیه‌ش مال من نیست. پس بذار بیشتر درآمد داشته باشم که بتونم بیشتر خیر برسونم.
آدم‌هایی که پولشون زیادی می‌کنه خیلی باید بترسند. خیلی خطرناکه. توی رخت‌کن سرزمین موج‌های آبی یه دختر ۱۳_۱۴ ساله کمدش افتاده بود بالای کمد ما. خیلی وسایلش قشنگ و رنگی رنگی بود. معلوم بود کلی از وقتش رو هم توی سالن‌های زیبایی می‌گذرونه. انگار خانواده‌ش هم دوست داشتند که براش چیزهای گرون قیمت و تاپ بخرند.
اونقدر ظاهرش فریبنده بود که فاطمه‌زهرا هم نمی‌تونست بهش خیره نشه. فقط زیر لب می‌خوندم: و لا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیاه الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا.
متاسفانه خیلی خودشیفته بود. نمی‌تونست از دیدن خودش توی آینه دل بکنه. هر چند دقیقه یک بار میرفت جلوی آینه و یک نگاهی به خودش می‌انداخت. متاسفانه کمی هم مغرور بود. با دوستانش متکبرانه حرف می‌زد و ککش هم نمی‌گزید که مدام جلوی من رو گرفته و نمی‌ذاره من وسایلم رو از کمد بردارم یا توش بگذارم و بدبختانه خیلی هم کند کار می‌کرد. طبیعی هم بود. وسایلش اینقدر براش چشمک می‌زدند که نمی‌تونست ازشون دل بکنه.
دلم براش سوخت چون یاد نوجوانی خودم افتادم که داشتم تبدیل به کلکسیونر میشدم ولی خب الحمدلله مامانم نذاشت و منو شوهر داد به یک طلبه :)) ولی بعید می‌دونستم که این دختر از این شانس‌ها داشته باشه که قبل از اینکه دیر بشه از دنیای اسب‌های تک‌شاخ بیرون بیاد و با واقعیات روبرو بشه. احتمالا بعدا خیلی دچار بحران میشه اگر ازدواج کنه.
به هر حال آدم‌های پولدار باید مراقب رفاه‌زدگی فرزندانشون باشند. خیلی مهمه وگرنه این مسیر خیلی آسیب داره.
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۱۵
صالحه

یه اتفاق‌ مهمی در دو ماه گذشته رخ داد که من اون رو اینجا ننوشتم. بیشتر چون اعصابم رو به بازی گرفته بود و دوست داشتم در سکوت حل بشه. اونم این بود که تختِ فاطمه‌زهرا بِد باگز داشت و یه مقدار توی خونه هم پخش شده بودند. حالا ازم نخواهید بگم‌ بِد باگز چیه. اسمش رو هم نبر دیگه: ساس :(
تخت رو که گذاشتیم تو تراس. منم اولش هی مقاومت کردم که خونه رو سم‌پاشی نکنیم و آلودگی شیمیایی ایجاد نکنیم و هر روز خونه رو جارو زدم. ولی بی‌فایده بود. بلاخره یک دور سم‌پاشی کردیم. بعد از چند روز دوباره برگشتیم خونه ولی تک و توک از اون اسمش رو نبرهای لعنتی باقی مونده بودند و همون‌ها یه جورایی من رو زجر و شکنجه می‌دادند. دیگه از خوابیدن می‌ترسیدم. دلیلش هم این بود که بیشتر هم من رو نیش می‌زدند و البته فاطمه‌زهرا رو. ولی شوهرم رو اصصصلا! یه پماد هم داشتیم مخصوص گزیدگی که اگر اون نبود اینقدر خودمون رو می‌خاروندیم که بمیریم! :))
خلاصه دوباره سم‌پاشی کردیم.
وقتی برگشتیم بعد از چند روز متوجه شدیم که بازم نابود نشدند :( اما این‌بار بیشتر به خودم مسلط بودم و نمی‌دونم چی شد که یک‌هو یاد کتاب جادو + افتادم‌.
رفتم و یکی دوتا روش پیدا کردم و مامان برام برگ زیتون از محوطه‌شون چید و صبح پنج‌شنبه، بین‌الطلوعین، آیه شریفه رو روشون نوشتم و گذاشتمشون چهارگوشه خونه.
بعد از این‌ کار هم آرامش گرفتم هم دیگه خبری از اون گزیدگی‌های دردناک نبود. فکر کنم هنوز هم نیش می‌خورم ولی عجیبه که مدل گزیدگی دیگه شبیه سابق نیست. نمی‌دونم چی شده! هرچی که هست اوضاع خوبه :)
بعد از شهادت حاج قاسم هم یک اتفاقی که مدت‌ زیادی بود من منتظرش بودم، بلاخره محقق شد. اما چیزی که من از همه‌ی این بالا و پایین‌ها فهمیدم یه چیز دیگه بود‌. چیزی که مطمئنم خیلی‌ها هنوز متوجهش نشدند و خودم هم متوجهش نبودم. نمونه‌ش هم همون مطلبی بود که قبلا در مورد این مسائل نوشته بودم. خیلی هم ساده و پیش‌پا افتاده‌است. اونم این که: همه‌ چیزِ دنیا بهانه است برای توحیدی زندگی کردن.
اون بهانه می‌تونه بِد باگز باشه که من قلبم رو آروم کنم و دست از جزع فزع بردارم و از خدا کمک بخوام. حتی همون چهارتا برگ زیتون و کاری که انجام دادم، گرچه ماثوره‌است ولی بازم بهانه‌ است برای توحیدی زندگی کردن. یعنی خودش به خودیِ خود، موضوعیت نداره. مهم توحید هست.
اون بهانه می‌تونه هر چیزی هست که الان ذهنت رو درگیر کرده...
مجرد بودن یا متاهل بودن. پولدار بودن یا در تنگنا بودن، بچه‌داشتن یا نداشتن، اشتغال یا بیکار بودن یا چیزهای ساده‌تر: لباس پوشیدن، آراستگی، ورزش کردن، رژیم گرفتن، مهربانی کردن به خانواده و دیگران، کتاب خواندن، درس خواندن، دانشگاه رفتن...
همش باید حواست رو جمع کنی که بدونی حرکت بعدی چیه! مثلا الان که بچه گریه می‌کنه، چطوری عمل کنی که توحیدت خدشه‌دار نشه.
تازه توحیدی زندگی کردن راحت‌تر از غیرتوحیدی زندگی‌کردنه. چون توحید مطابق فطرت و طبیعت جهانه.
گاهی دلم میسوزه که بعضی از آدم‌ها این قاعده‌ها رو بلد نیستند. وقتی اونا رو میبینم توی دلم میگم: شاید ناراحت بشن من ایراد کار رو بهشون بگم اما بلاخره باید یه جوری زکات علمم رو بدم. میام اینجا می‌نویسم.
یه تاجری توی کانالش تفسیر سوره لیل رو از منظر اقتصادی نوشته بود:... اینکه اگه دیدید که براحتی به یه خواسته‌ای رسیدید، بدونید حداقل یکی از اینها رو درست رعایت کردید:
۱. به اون خواسته نچسبیدید
۲. خودتون تقلا نکردید اون خواسته رو انجام بدید و گذاشتید خودش درست شه
۳. به هر چی زیبایی تو مسیر خواسته‌تون بوده توجه کردید
(فامّا من اعطی و اتّقی و صدّق بالحسنی، فسنیسّره للیسری)
و برعکسش
۱. اگه به چیزی چسبیدید (و امّا من بَخِلَ)
۲. یا خواستید خودتون بدون نیاز به روال جهان محققش کنید (واستغنی)
۳. و زیبایی‌های مسیر رو ندیدید (و کذّبَ بالحسنی)
پس سختی‌ها سر راه‌تون قرار میگیرن (فسنیسّره للعسری)
وظیفه ما (خدا و سیستم جهانش) بود که این قانون رو بگیم که آگاهتون کردیم، دیگه خود دانید (اِنّ علینا لَلهُدی)
قسم به شب که این قانون درسته (واللّیل اذا یغشی...)
پی‌نوشت ۱: اینها برگرفته از سوره لیل (شب) بود.
پی‌نوشت۲: اگه بتونیم به هدفی راحت‌تر برسیم کارایی و اثربخشی زیاد میشه... پس استفاده مدیریتی داشتیم.
وقتی این مطلب رو خوندم یاد یه خاطره قدیمی افتادم. یادمه اوایل ازدواج که خیلی تو تنگنا بودیم چله سوره لیل گرفته بودم‌. تو کتاب جادو نوشته بود باعث میشه یه پول خیلی قلنبه بهتون برسه. من اون زمان حتی یک بار هم ترجمه این سوره رو نخوندم و خیلی نمی‌دونستم معنیش چیه. بعدش هم که چله تموم شد، هیچ اتفاقی نیافتاد. ولی من اعتقادم رو از دست ندادم. بعد از اون چله یه جور بی‌نیازی و آرامشی گرفته بودم انگار که یه پول قلنبه دارم. هیچ‌وقت هم داستان پول قلنبه اتفاق نیفتاد ولی فهمیدم که نیازی هم به اون پول ندارم. من همه‌چیز دارم. یه سرپناه، یه مرکب، چیزی برای خوردن، کاری برای کردن و عشق و خدا.
چند روز پیش که دوستام خونمون بودند، گفتم: بچه‌ها، من الان حسرت هیچ‌چیزی رو ندارم. چون شاید من آرزوهای دیگه‌‌ای داشته باشم، مثلا دلم بخواد برم کلاس سوارکاری، ولی حتی اگر پولش رو هم داشته باشم، نمی‌تونم برم با دوتا بچه. پس نیازی به پولش ندارم.
حسرت چیزی رو ندارم چون شاید دلم بخواد یه قسمت کوهپایه‌ای‌تر شهر ساکن باشم ولی این‌جا پیش مادرم خوشحال‌ترم. اونا دوست دارند در جوار حضرت عبدالعظیم باشند و این‌جا همه‌چیز خوبه و ما خوشحالیم.
حسرت ندارم چون شاید دلم بخواد خودمون خونه بخریم ولی چه فرقی می‌کنه من تو خونه اجاره‌ای باشم یا شخصی. وقتی این‌جا اینقدر بزرگه که من نمی‌رسم تمیزش کنم و پرنور و تمیزه و چند تا همسایه عالی دارم که اگر جای دیگه‌ای باشم از دستشون می‌دم، چرا باید آرزوی دیگه‌ای کنم؟
دوهفته پیش دکتر پیغامی اومده بود کلاس‌ طرح‌کلی. گفت ۲۰ تا دوگانه پیدا کردم که واقعی نیستند. مثل: علم یا ثروت، زن یا مرد، دنیا یا آخرت و... فقط یک دوگانه واقعی هست: حق یا باطل!
می‌دونم که این مطلب خیلی اصولی نوشته نشد. همش تو هم تو هم... ولی باید می‌نوشتم. ببخشید که خوب نشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۴۴
صالحه

این مطلب در مورد تربیت اقتصادی هست. البته نباید این مطالب من رو به چشم سند تربیتی بخونید. من هنوز کلاس‌های تربیت اقتصادیِ حمیدکثیری رو نرفتم و گوش ندادم و حتی جزوه کودک متعادل استاد سلطانی رو وقت نکردم بخونم اما چیزی که می‌خوام بگم تجربیاتم تا الانه و دلم می‌خواد ایده‌آل ذهنیم رو بنویسم. مثل همیشه برای اینکه یادم نره.

من توی خانواده‌ای بزرگ شدم که خیلی ریخت و پاش مالی داشتیم. البته تجملاتی هم نبودیم. همه چیز در حد عرفِ قشر متوسط رو به بالا بود ولی ما طوری بار اومدیم که اصلا برای پول ارزش قائل نبودیم.‌ دلیل اصلی‌ش هم پول توجیبی ماهانه بود که در ازای "هیچ" دریافت می‌کردیم و دلیل دومش هم این بود که هیچ‌وقت یادداشت نمی‌کردیم چی‌ می‌خواهیم، چی باید بخریم، چه هدفی رو باید دنبال کنیم، برای اهدافمون چند درصدِ پولمون رو باید پس انداز کنیم و ...

وقتی مجرد بودم عادت داشتم کلِ پولم رو پس‌انداز کنم! بعدش هم در یک فرصتِ بسیار هیجانی و پر از امیالِ زودگذر و بدونِ برنامه‌ریزیِ قبلی همه‌ش رو خرج می‌کردم! 

اون زمان‌ها نمی‌دونستم که باید یه درصدی از پول رو پس‌انداز کرد و نه همش رو. باید اگر دارم پولم رو خرج مواد اولیه برای یک حرفه یا هنر می‌کنم، به بازگشت پولم هم فکر کنم و حتما از اون هنر یا حرفه صاحب درآمد بشم. اون سال‌ها من کلاس نقاشی با رنگ روغن رفتم، کلاس خطاطی رفتم و خیلی هم موفق بودم اگر ادامه می‌دادم ولی مشکل این بود که ذهنیت خانوادگی ما اصلا اینطوری نبود که درصدد کسب درآمد از چیزی به نام هنر و حرفه باشه و این خیلی غلط بود و الان البته مادر و پدرم دیگه مثل سابق فکر نمی‌کنند. یا مثلا اون زمان نمی‌دونستم و گاهی کلِ پولم رو انفاق (اگر اسم اون کار انفاق بود) می‌کردم و یا کلش رو قرض می‌دادم و هیچ‌وقت هم یادداشت نمی‌کردم. الان می‌دونم همه‌ی این کارها رو باید با پول‌هام بکنم و برای همه‌ی این کارها بخشی از پول رو اختصاص بدم و نه همش رو.

چیزی که ایده‌آل منه اینه که به بچه‌هام این نگاه اقتصادی رو منتقل کنم. همه‌شون باید یک هنر یا حرفه رو بلد باشند. اونم نه تفننی، در حد اینکه حتما باهاش منفعت برسونند... به خودشون و دیگران. لزوما هم به معنی کسب درآمد نیست. اگر درآمد شد خوبه، وگرنه منفعت رسانی خیلی مهمه. گاهی هم هردوی این‌ موارد با هم جمع میشن: کسی که هنری یاد می‌گیره و به دیگران آموزش میده و از این راه پول هم در میاره.

مثلا الان من خیاطی بلدم و گاهی بتونم برای کسی کاری انجام بدم، انجام میدم و پول هم نمی‌گیرم. در ازای اون ممکنه طرف مقابلم مثلا یه هنر دیگه داشته باشه و برام متقابلا انجام بده و یا اینکه به دلیلی من مدیونش هستم. دینم سبک میشه.

از این قبیل کارهای ساده برای خانم‌ها زیاده. بستگی به علاقه داره. مثلا گلدوزی، بافتنی، اصلاح صورت و مو و یا مثلا انجام یک حجامت ساده! یا هر چیزی...

برای آقایون هم همینطور. من اگر پسر داشته باشم حتما می‌فرستمش پیش کسی شاگردی کنه... شده تابستون این کار رو بکنیم، باید بفرستیمش. 

شاید لازم باشه به بچه‌هامون پول توجیبی بدیم. ولی اون پول قطعا کم هست. بچه‌ها باید یاد بگیرند حتما از خونه خوراکی ببرند به مدرسه و هله هوله نخورند و با هنری که دارند پولِ مازادی دربیارند که باهاش به خواسته‌های دلِ خودشون برسند.

همه‌ی اینا رو نوشتم ولی قطعا قدم اول در این آموزش تغییر سبک زندگیمون هست. خودم و شوهرم، هردو باید تغییر کنیم. باید برنامه‌ریزی کنیم برای لحظه لحظه‌ها. مثلا داریم میریم بیرون، چند ساعت اونجاییم و خوراکی توی مسیرمون چیه. برگشتیم ناهار یا شام چی داریم. این لازمه‌ش اینه که از قبل بدونم چند شنبه برنامه بیرون رفتنمون هست و از قبل مواد غذایی غذا و میان‌وعده رو خریده باشیم و ...

هر چقدر تو این‌جور چیزا قوی‌تر بشیم، مدیریت بحران هم ساده‌تر میشه و ضمنا در آینده و سنین جوانی و نوجوانی بچه‌هامون کمتر باهم به مشکل برمی‌خوریم. هم اونا می‌دونند برنامه ما چیه و هم چون برنامه‌ریزی رو یاد گرفتند، ما می‌دونیم برنامه اونا چیه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۱:۴۲
صالحه

من همیشه فکر می‌کردم که اکثر مردها ظالم اند که توی خونه و زندگی، سهم خانم‌هاشون رو نمیدن. یعنی حساب دودوتا چهارتا بهم می‌گفت که زن داره توی خونه کار می‌کنه، مرد تو بیرون، پس نصف نصف. خونه اگر خریدند، سه دنگ سه دنگ، یا اگر خونه به نام آقاست، ماشین اگر خریدند، به نام خانم باشه و یا اینکه آقا کلا یه ماشین دیگه برای خانم بخره و از این حرفا.
اما راستش الان نظرم تغییر کرده. چند وقته دارم یه سری صوت گوش میدم که تمام تصوراتم نسبت به زن و خانه‌داری و زندگی رو داره پالایش می‌کنه. البته خیلی از دور و بری‌هام هم این صوت‌ها رو گوش دادند ولی خیلی تغییر نکردند. دلیلش اینه که باور نکردند. اما من چون خودم قبلا بعضی از این کارها رو انجام دادم و به عینه دیدم چه تاثیر شگفت‌آوری داره، تنها کاری کردم این بود که تصمیم گرفتم به اون دوران طلایی برگردم و کارهایی که باید انجام بدم رو این‌بار! تا آخر عمر انجام بدم. :)
الان می‌دونید چطوری فکر می‌کنم؟
اینطوری که:
من به عنوان یک زن چند قدم برای جلب روزی برداشتم؟
آیا حاضرم گناه نکنم و استغفار‌ کنم و موانع جلب روزی رو از بین ببرم؟
آیا حاضرم صبح‌ها مثل شوهرم از خواب ناز بیدار شم و بین‌الطلوعین‌ رو بیدار بمونم؟
آیا حاضرم ذکر بگم و روزی‌م رو از خدا بخوام و خدا رو روزی‌رسان بدونم و نه همسرم رو مستقلا؟
آیا حاضرم از خرج‌های اضافی بزنم و پا روی دلم بذارم؟
آیا حاضرم لیست خرید بنویسم و وقتی میریم بازار به جز اونا چیزی نخرم؟
آیا حاضرم از خرج‌های خونه و زندگی با دستِ خودم و هنر‌هایی که دارم کم کنم؟ مثلا به جای خریدن مربا خودم درست کنم یا اینکه مثلا خیاطی بلدم خودم مانتوی عیدم رو بدوزم یا...
آیا حاضرم وقتی مهمون قراره بیاد، برای رضای خدا، سفره‌مون رو ساده و با قناعت ولی با هنر و ظرافت بچینم؟
آیا حاضرم برنامه‌ریزی داشته باشم تا همسر مجبور نشه، چند بار در ماه غذای حاضری بخره؟
آیا حاضرم...
و برکت
برکت
برکت... از خدا بخواهیم و با گناه نکردن باعث بشیم حتی اگر یه ذره درآمد داریم، همون برکت کنه.
راستش دلم نمی‌خواد بگم فلانی فلان کار رو انجام نمی‌ده واسه همین همیشه هشتش گرو نهشه. ولی دوست دارم از این به بعد اگر به کسی پول قرض دادم، حتما یکی از راه‌های افزایش روزی رو بهش یاد بدم.
همین اخیرا... همیشه فکر می‌کردم یکی از دوستانم که سر کار میره و شب‌ها هم خیلی زود می‌خوابند (ساعت ۹ و ۱۰)، بین‌الطلوعین بیدار می‌مونه. چند‌وقت قبل بهش یه مقدار پول دستی دادم. وقتی می‌خواست پس بده بهش چند تا از این موارد رو یاد دادم و جالبه که چون اصلا اهل گناه نیست، فقط با رعایت همین بیداری بین الطلوعین، خداوند سریع درهای رزق و روزیش رو براش باز کرده‌...
شما هم امتحان کنید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۱۹:۵۶
صالحه